شصت روز از اومدنت میگذره
سلام اصلا از احساسایی که این چند وقته دارم هیچی نمیگم که دعوا و سرزنشم نکنید. فقط یه شرح حال ساده مینویسم!!! آقا آرمان این روزا وقتی بیداری یه بند سر به گریه میزاریو خیییییییلی سخت آروم میشی یه لحظه رو پاهای منی میگیم شاید گوش شیطون کر میخوای بخوابی...دوباره میری رو شونه بعد رو سر و کله بعد میشینیم دیری نمیگذره که دور خونه میچرخونیمت ...هی یه تکون هی دو تکون هی بتکون!!! اینوری بچرخون اونوری بگردون...بیار بالا بیار پایین....یعنی یه بساطیه...وحشتنااااااااک! به زور باید بهت شیر بدم چون دائم میخوای گریه کنی... رسما شبا نمیخوابی! ساعت 7 و 8 به زوووووور با کلی بدبختی وقتی دیگه منم هم پای تو گریه میکنم یکم دلت میسوزه و ب...
نویسنده :
مامان الهام جانِ جانان
20:03