آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

آرمان و رفیق شفییییییقش

  بگیم کی میگه پارمیس بگیم کجا؟ میگه پیش پارمیس بگیم چطور؟ میگه پارمیس ما هرچی به این بشر بگیم یاد پارمیسه.... مثلا باباش بی غرض میگه این دختره تو کارتون شبیه مهسائه اون پسره هم شبیه آرمانه آرمان سریع خشمگین میشه چرا میگی شبیه مهسا همش...یبارم بگو شبیه پارمیس😐 خیلی غیرت داره روش خلاصه ازش میپرسند دلت برات کی تنگ شده بهترین دوستت کیه دوس داری کجا بری با کی باشی همش جوابش یه نفره!!!! خلاصه که اینجا هم تیپ زدند مثلا دارند بازی میکنند باهم.... یذره با هم اختلاف پیدا نمیکنند یذره صداشون بالا نمیره انقدر روزایی که پارمیس میاد اینجا آرمان خوووووشحاله که حد نداره پایداریه رفاقتاتون👌   ...
20 شهريور 1398

واکسن شش سالگی

گفتیم قبل از رفتن به پیش دبستانی قال این واکسنم بکنیم... البته من نمیدونستم میشه سال دیگه هم زد ولی هرچی بود خلاص شدیم تو مثل یه مررررد بااینکه من 5 دیقه قبلش بهت خبر داده بودم رفتی نشستی رو پای بابایی و خانومه بهداشت گفت تا 10 بشمار....سه نشده برات زد...سوزنش خیلی نازک بود...یه پسره قد بلند که معلوم بود حداقل 14 سالش هست هم اونجا بود که آمپول بزنه انقدر غربتی بازی دراورد که من فکر کردم فیلم کمدیه....توام هی بهش میگفتی درد نداشت ببین من چه راحت بودم😎 تا خواب قبل عصر هم خوب بودی بیدار که شدی گریه کردی که دستت خیلی درد میکنه...من مدام کمپرس یخ برات میذاشتم....استا هم از همون بعد تزریق بهت دادم....دستات تا اخر شب باز شده بود...چون ب...
18 شهريور 1398

دونه الماسی

نمیخواستم ادامه حرفام پشت اون خاطره تلخ باشه.... دوباره از اول سلااااااام شازده پسر دوم شیطونه مامانش از فردای سونوی آنومالی که من استرس کشیده بودم یهو تکونای شمارو حس کردم دو سه بار به یک جا ضربه زدی و من برام مسجل شد که خود خودتی و خواب و خیال نیست. از 18 هفته و یک روز من میزبان تکون خوردنای شما هستم.....فوق العاده شیطونی و جانانه از خجالتم درمیای و من فقط از ذووووووق میمیرم واست امروز 23 هفته و یک روزم بعبارت دیگه پنج ماهم تموم شده و اوله شش ماهم. وزن ناقابلم60 کیلوئه که واقعا سرسام آور اضافه میشه😕 دور شکمم91😕 از انتخاب اسمت بگم که درمونده شدم یه مدت دایان بودی ولی پشیمون شدم چون هم اسم پسره هم دختر تو ترک...
16 مرداد 1398

یه اتفاقه الکی😳

از خیلی قدیمتر شنیده بودم که میگند آدم سنگ بشه، مادر نشه. حالا این ضرب المثل کجاها دقیقا کاربرد داره؟ تو روز و شبایی که حال جیگر گوشه ات رو به راه نباشه آدم میخواد هزار تا بلا سر خودش بیاد اصلا جون آدمی چه ارزشی داره حاضری خودت بیفتی درجا بمیری ولی بچه ات چیزیش نشه. اصلا واقعا اگر آدم عقل داشته باشه چرا باید یکی رو بدنیا بیاری که مثل زنجیر تورو بچسبونه به خودش؟ اون راحتی خیال اون سرخوشیا رو با یه بهای خیییییلی گزاف باید ول کنی. این حال بدیارو اکثر پدر مادرا حتما تجربه اش کردند که خدا کنه هیچوقت دیگه هم براتون پیش نیاد...دقت کرده باشید اکثرا هم برعکسه و شبا یدفعه یه بلا نازل میشه یا اگر بچه مریضه حالش وخیم تر میشه،تب میره بالاتر،سرفه هاشون...
16 مرداد 1398

آرمان خان شیرین زبون تو پنج سال و هفت ماهگی

سلااااام   شب نشسته داره هندونه میخوره....میگه من میخوام با بابا برم زاپن (ژاپن) اونجا همکارش میشم تو خونه هم میتونم بمونم ماهی درست میکنم تو رستوران میدم به مردماشون بخورند بعد اگر بابا حسینم خواست بیاد سه نفری میریم و پولامونو میفرستیم برا مامان و رویا که تو ایرانند!!!!!! من نمیرم براتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گاهی اوقات پیش میاد که معنی کلمه ای که استفاده میکنه رو نمیدونه اعصابش از من خورده که چرا به حرفش گوش ندادم با عصبانیت داد میزنه خیلی مامانه بی عرضه ای هستی....بی عرضه بی عرضه!!!! بعدم میره تو اتاقش درو محکم میبنده 😐           ...
19 تير 1398