آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

واکسن شش سالگی

1398/6/18 13:42
262 بازدید
اشتراک گذاری

گفتیم قبل از رفتن به پیش دبستانی قال این واکسنم بکنیم...

البته من نمیدونستم میشه سال دیگه هم زد

ولی هرچی بود خلاص شدیم

تو مثل یه مررررد بااینکه من 5 دیقه قبلش بهت خبر داده بودم رفتی نشستی رو پای بابایی و خانومه بهداشت گفت تا 10 بشمار....سه نشده برات زد...سوزنش خیلی نازک بود...یه پسره قد بلند که معلوم بود حداقل 14 سالش هست هم اونجا بود که آمپول بزنه انقدر غربتی بازی دراورد که من فکر کردم فیلم کمدیه....توام هی بهش میگفتی درد نداشت ببین من چه راحت بودم😎

تا خواب قبل عصر هم خوب بودی بیدار که شدی گریه کردی که دستت خیلی درد میکنه...من مدام کمپرس یخ برات میذاشتم....استا هم از همون بعد تزریق بهت دادم....دستات تا اخر شب باز شده بود...چون بازی کرده بودی...دم دمای صبح تب کردی که به محض دادن استا اومد پایین من تا 7 صبح نگران تو بیدار بودم.

نتونستی بخوابی صبح ساعت 9 بیدار شدی و دستات داغ و متورم شده بود و بغض داشتی همش....منم دلداریت میدادم که مادر منم این واکسنمو یادمه دستم یه هفته فلج بود....عادیه فقط تکونش نده.

شب بعدشم همش تو خواب ناله میکردی و مجبور بودی به پهلوی راستت بخوابی...چهاررروز دستاتو تکون ندادی تا یه هفته هم ورم دستات مشخص بود ولی بالاخره این واکسن عجیب غریب ولت کرد ....دیگه میره تا چهارده سالگیت که انگار دیفتری کزاز باشه درست نمیدونم.

ثبت نام مدرسه ات که دوماه پیش انجام شد...رفتیم فرم مدرسه اتم خریدیم....تو فروشگاه لباس خانومه میونه اون همه بچه همش قربون صدقه تو میرفت....آخه تو کوچولوترینی جیگرم.....قربونه اون چشمای درشتت ....دلم میسوزه هر روز پاشی بری پیش دبستانی....دوست دارم همیشه خونه باشی و راحت....

ولی توام باید مثل همه همسنات بالاخره بری یه چیزی یاد بگیری تا از قافله عقب نمونی دیگه....

ایشالله بچه درسخون باشی...دلسوز زندگیه خودت باشی....نخوام به زور به انجام کارات مجبورت کنم

 

 

جای سوزن تو عکسم معلومه پنج سانت بالای جای واکسنه بدو تولدته ولی ورم وقرمزیو داغی برای پایین جای تزریق بود....

بلاگردونت شم....تموم شد راحت شدی

 

پسندها (5)

نظرات (1)

✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
20 شهریور 98 2:36
وای دختر منم سر این واکسن خیییلی اذیت شد
خدارو شکر این مرحله هم بسلامتی گذشت
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
واقعا عجیب غریب بود....واکسنای قبل از اون سوتفاهم بودن😉