آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

نه و ده ماهگیه دلبر و کلاس اولی شدن آرمان جانم

نه و ده ماهگیه دلبرم گذشت و انقدر مشغله داشتم که نتونستم آخر سر مطلباشو بذارم... آق رادمانو بعد از یه شمال پنج روزه اصفهانم بردیم و در کمال حیرت و پشیمونی و غلط کردم گویان ۲۳ مرداد عروسی هم بردم....تو تمام مدت جشن من داشتم از استرس و نگرانی له میشدم....خیلی خاطره بدی شد خداروشکر که اتفاقی نیفتاد و کسی مریض نشد. بلا و مریضی از همه دور باشه ایشالله من که انقدر به قرنطینه معتقد بودم یه عذاب واقعی بود برام....خلااااااصه بی خیال.. گذشت. پسر تپلیه تنبلم این رفت و آمدا روش تاثیرگذاشت وقتی برگشتیم تهران به وضوح تغییر کرد و هی یه پاشو پیچ میداد وسعی میکرد بره رو حالت چهار دست و پا....سه چهار روز طول کشید تا بالاخره تونست ۴ شهریور بصورت کاملا مست...
21 شهريور 1399

هشت ماهگی سرتق

تب کردی دوروزه بدون علائم دیگه نمیدونم از دندونه یا چی ولی دوشبه نخوابیدم و تبدیل به یه هیولای واقعی شدم...لطفا زودتر خوب شو پسر نازم....هشت ماهگیت گذشت عشق خوبم‌....بخدا تو قرنطینه اصلا دل و دماغی ندارم دیگه....من که تو حالت معمولی ام همیشه رگه های افسردگی رو داشتم خیلی الان حالم بدتر شده....تنهایی بی کسی بهم فشار میاره و عادتم‌ نمیکنم به این وضعیت ...تو طول روز مدام نوسان دارم دائم جنگ درونی دارم که نباید حال بدم‌موندگار بشه بالاخره دوتا کوچولو دارم که بهم وصلند دوست دارم فرار کنم دوروز برم و نباشم البته از بچه هام خیالم راحت باشه نه مادری نه خواهری نه دوستی ....جوونیم گذشت و هیچی ندیدم به خودم.تپل طلاییم همچنان قل میخوره فقط ولی یکی دو...
30 تير 1399

غلت زدن رادمان تو هفت ماهگی🙄

حاج رادمان سه روزه که میتونه غلت بزنه تازه 🤦🏻‍♀️خداروشکر که تنت سالمه جییییییگر مامان این حرکتا دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره یه نیمچه پایی هم میزنیو روروئکتو تکون میدی...تازگی هم یه مدل جدید میخوابی من اسمشو #سی_و_پنج_درجه_شمال_شرقی گذاشتم همین دیگه خبر جدیدی نیست ...
4 تير 1399

هفت ماهگی

هفت ماهگی رو ماه یبوست نامگذاری میکنم انقدر که درگیر این مسئله بودم دیگه خل شدم....هر خوردنیه ملینی که فکرشو کنید به بیبی خوروندم مثلا میخواستم قانون فاصله سه روز خوراکی جدید دادن رو رعایت کنم ولی انقدر مستاصل بودم مجبور شدم خیلیاشونو همزمان استفاده کنم....روغن زیتون کَره خاکشیر انجیر کدو آلو بخارا زردآلو هلو هندونه ...به آب جوشیده بستمش دست آخرم با نسخه خودم قطره بی بی کر گرفتیم و روزانه بهش میدیم.شیاف گلیسیرینم گرفتم که هنوز موقعیت اونقدر اورژانسی نشده که استفاده کنم. برادر رادمان عزیز میتونه با تکیه به مبل رو پاش وایسه ولی خبری از غلت و اینا نیست اصلا حالا حالاها هم منتظر نباشید....بدون کمک میشینه ولی خب نمیشه اصلا بهش اطمینان کرد قشنگ ...
27 خرداد 1399