آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

هفت ماهگی

1399/3/27 15:56
229 بازدید
اشتراک گذاری

هفت ماهگی رو ماه یبوست نامگذاری میکنم انقدر که درگیر این مسئله بودم دیگه خل شدم....هر خوردنیه ملینی که فکرشو کنید به بیبی خوروندم مثلا میخواستم قانون فاصله سه روز خوراکی جدید دادن رو رعایت کنم ولی انقدر مستاصل بودم مجبور شدم خیلیاشونو همزمان استفاده کنم....روغن زیتون کَره خاکشیر انجیر کدو آلو بخارا زردآلو هلو هندونه ...به آب جوشیده بستمش دست آخرم با نسخه خودم قطره بی بی کر گرفتیم و روزانه بهش میدیم.شیاف گلیسیرینم گرفتم که هنوز موقعیت اونقدر اورژانسی نشده که استفاده کنم.
برادر رادمان عزیز میتونه با تکیه به مبل رو پاش وایسه ولی خبری از غلت و اینا نیست اصلا حالا حالاها هم منتظر نباشید....بدون کمک میشینه ولی خب نمیشه اصلا بهش اطمینان کرد
قشنگ با لیوان آب میخوره بهش رو بدم خودش میخواد بخوره که خب تمامه بدنشو خیس میکنه....زور دستاش خییییلی زیاده اگرقاشق یا لیوانو بگیره باید به زور ازش پس گرفت.یه صداهایی درمیاره مثلا عین ارمان شروع به غر غر میکنه و اداشو درمیاره ولی ماما بابا ابدا....یه شیرین کاری ام که یادگرفته اینه که وقتی دیگه آب نمیخود پوف میکنه و میپاشه خودشم میدونه کارش خیلی خنده داره شیطانی میخنده
وقتی ببینه ماهم واکنش نشون میدیم میخندیم بدتر میکنه و با تمام وجود پوف میکنه...الهی قربون لب و دهنت برم گوله نمک دوست داشتنیه من....وقتی از خواب بیدار میشه و دیگه ظهره شروع میکنه به آواز خوانی....دائم غر میزنه منو بغل کنید...رو برگردونیم دستمال کاغذیو قاپ میزنه که بخوره....یبارم از خفگی نجاتش دادم🤦🏻‍♀️
تو صندلی ماشینش قشنگ میشینه و بیرونو نگاه میکنه....وقتی خجالت میکشه کله اشو فشار میده به بدنش و ریز ریز میخنده....خدا نگهدارت باشه تپلی جونم بوس بهت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)