چهار ماهگی
سلام مامان جان
27 فروردین ساعت 10 بردیمت بهداشت، به خانومه گفتم قد و وزن، بر و بر نگام کرد از این قیافه هاپوییا بود!!!
گفت پرونده ندارید!
بعد یه آمپول برداشت و زد به پای سمت چپت و دو تا قطره هم ریخت تو دهنت بعدم تو یه دفتر بزرگ اسمتو نوشت و گفت به سلامت....نگم از گریه ات، کل مرکز رو گذاشته بودی رو سرت همه با نگرانی نگات میکردند...این خانومه بد رو مخی بود.
این شد که بعدش تازه بردیمت پیش خانم دکترت که لا اقل وزنت رو بگه...وزنت که کرد 7700 بودی ولی دیگه قدتو نگرفت چون پاهات درد میکرد و نمیشد صافش کنیم...فقط گریه میکردی...خانوم دکتر از گوش و حلق و بینیت گرفته تا شکم و ... همه جاتو معاینه کرد...خداروشکر هیچ مشکلی نداشتی...رشدتم خیلی خوب بود...
برگشتیم خونه سریع اول لباساتو لختی کردم ( بخاطر تب احتمالی که میاد سراغت ) تا یه دو سه ساعتی شاد و شنگول بودی منم یکم کمپرس سرد گذاشتم ( البته یخ ! آخه این حوله که میگند بذار تو فریز اصلا سرد نمیشه منم یخ ریختم تو نایلون دورش پارچه گرفتم گذاشتم رو پات...مامانا داد نزنید کوچولو کوچولو رو پاش میذاشتم که اذیت نشه)
خلاصه که یه ذره که خوابیدی با درد پاهات بیدار شدی...جیییییییغ میزدی گریه میکردی...نمیتونستم درست پوشکتو عوض کنم کش شلوارت که به جای واکسنت میخورد هوار میزدی...یکم اوضاع مساعد شد و سه ساعتی خوابیدی ساعت 11 سر حال بیدار شدی برای گریه زاری!!!
تا ساعت 4 با بابایی نگهت داشتیم و هی چرخوندیمت تا بالاخره خوابیدی ماهم تا 5 یکم جمع و جور کردیم و خوابیدیم...ساعت 8 بیدار شدی...بازم..........................................................................
وقتی بلندت کردم داغ بودی... زیر میمی تبتو گرفتیم 38/24 بود....سریع دستمال و شستن و اینا تبت اومد پائین...دیگه هم بعدش تب نکردی اماااااااا تا شبش یعنی دیشب تا ساعت 3 فقططططططط گریه کردی چشمای خوشگلت قرمز شده بود...با ناراحتی که قربون صدقت میرفتم بغض میکردی...الهی بگردم
جیگرم خون میشه وقتی گریه میکنی، دعا میکردم برای همه نینیا و بچه ها....ای خداااااا هیچ مادری رو با مریضیه بچش زجر نده... به قرآن ضعف اعصاب گرفتم از دستت بدجور نق میزدی...سوسول تازه میگند واکسنه چهار ماهگی سبکه تو اینجور اذیت شدی وای به حال واکسنه شش ماهگیت که همه میگنده سنگینه و سخت...خدایا
یه روز که برام بلند نخندیده بودی غمای عالم تو دلم بود ...دلم تنگ شده بود واسه خنده هات امروز صبحم ساعت 8 گریه میکردی ولی ساعت 2 که دوباره پاشدی دیگه خوبه خوب بودی و حسابی با اون دهن بی دندونت واسم خندیدی و جیگرم حال اومد
یکم عکسای جانسوز بذارم
جای سوزن آمپولت...من که میگم تقصیر اون خانومه تو بهداشته بلد نبوده درست تزریق کنه ...کمپرس گرم که رو پات گذاشتم اینجوری قرمز شده پاهات...
مژه هات بهم چسبیده بخاطر اشکات
بازم تو و این حوله!!! تب لعنتی قربونه اون برق چشمات برم...پف کرده دیگه انقدر اشک ریختی...
و اما امروز
فدااااااااااااااااااااات