آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

هجده ماهگی

1400/2/30 19:21
403 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام خدمت خوانندگان عزیز

من واقعا تنبلم و خیلی کم میتونم به اینجا سر بزنم

این صفحه هم تبدیل به دفترچه خاطرات بچه ها شده

و اگر همراهمید و من نتونستم جبران کنم منو ببخشید

خب بیبی اسفناج من ماه قبل یهو پنج شش تا دندون کرسی و ایناش باهم درومد.

بد خلق و زود رنج شده بود.

خیلی هم پاهاش زخم شد که شنیده بودم ممکنه ادرارشون اسیدیتر بشه موقع دندون دراوردن حالا نمیدونم چقدر واقعیت داره.

کلوچه ی قند عسلم دائم صورتشو موشی می کنه و یدونه چشاش بسته میشه😂

زورش میاد بای بای کنه و فقط انگشتاشو باز میکنه و شاید اگر خواست دستاشو بالا میاره.

لطف می کنه لپاشو میاره جلو تا بوسش کنیم!

لیوانای آب و چاییشو حتما و حتما بدون استثناء روی فرش خالی می کنه.

شبا پیش بابا میخوابه.

و مدتهاست که رو پای من نمیخوابه.

موقع خواب عادت داره دستای مارو بگیره و بخوابه، خیلی خیلی حرکت کیوتیه😍

دلش میخواد محتویات کشوها و کابینتا رو بپاشونه بیرون

درای قابلمه رو محکم بکوبه رو زمین

صداهای ناهنجار و گوش خراش دربیاره😂

به یخ علاقه خاصی داره....

موقع غذا خوردن همه چیو قاطی پاطی می کنه و از انگشت پاش تا موهاش رو ماستی یا کثیف می کنه.

به محض شنیدن آهنگ خودشو تکون میده و رقصشم بهتر از قبل شده قشنگ دستاشو میچرخونه.

وقتی بره بیرون موقع قدم زدن دستاشو پشتش میذاره و عین پیرمردا راه میره، باابروهای خفنش به بقیه نگاه می کنه و با خونسردی به رویدادها مینگره!😂

یه حالت فیلسوف ماءبانه و عاقل اندر سفیه به بقیه داره

کسیو تحویل نمیگیره

هیچوقنت بغل کسی نمیره

فقط بابا حسین رو تحویل می گیره و اگر بهنام ازش بخواد میره بغلش و الا بقیه هیچی!

با مامان رویا شوخی دستی داره😂میره میاد پاهاشو نیشگون میگیره!

تو گوش آرمان و بهناز میزنه!

همش دستاش درازه تا بغلش کنم.

گاهی اوقات با آواهای خیلی خفه شروع می کنه به بحث کردن با من...

هرچی باهاش حرف میزنه یجور نا واضحی مثلا حرف میزنه و با من دعوا می کنه.

دوست داره خودشو تو بغلم بچلونه و جدا نشه❤️

موقع دیکته نوشتن آرمان اداشو درمیاره وقتی داره کلمه هارو هجی میکنه و مثلا هی میگه عه عه عه عه ...بعدم پوزخند میزنه و کاملا مفهوم تمسخر رو میرسونه به ما😂😂

عاشق ماشین بازی مخصوصا ماشین پلیسه، اکثر ماشینارو از تو بالکن پرت می کنه و پایین و شکستشون.

رادمان واقعا ویرانگره و همه چیزو میتونه خراب کنه.

شیشه عسلیه مامانمو شکست.

اسباب بازیارو خراب می کنه.

کنترل و گوشیا اگر دستش بیفتند کارشون تمومه.

می تونه در یک آن بزنه زیر ظرفا و همه چیزو بترکونه.

موقع خواب اما کاری به کار طرف نداره  و مثلا وقتی آرمان خوابه اذیتش نمی کنه و میره پی بازیه خودش.

تاحالا دوبار تو عمرش رفته پارک سوار تاب و سرسره شده.

همچنان کرونا لذت آزادانه زندگی کردن رو از همه ما سلب کرده و تاپنج شش ماه دیگه هم آینده ی روشنی رو تو ایران نمیبینیم.

آرمان

مدرسه اش تموم شد و خییییییلی خوشحاله.از دست سلطانی نجات پیدا کردیم.

من به شدت به شدت به شدت از اینکه معلم کلاس اولش اینطور بد از آب درومد متاسف و ناراحتم.

این خاطره هیچوقت از ذهن بچه من پاک نمیشه.

بعنوان جایزه دیروز یعنی 28ام با بابا حسین رفت و پی اس فور خرید بالاخره و به آرزوی دیرینه اش رسید.

قرار شده دستگاه دو سه روز تو فروشگاه بمونه تا بازیاشو براش بریزند و این انتظار به شدت براش سخته و در عذابه بچم.

دوست داشتم خرید این کنسول براش سورپرایزی بشه ولی داستان پیش اومد و قسمت نشد.

مرد زندگیه منه، عاشقانه میپرستمش و تمام تلاشمو می کنم که بهترینارو براش فراهم کنم و نذارم سختی بکشه...

تمام هم وغمم اینه باهاش رفیق باشم روزانه باهاش صحبت کنم.سوالای چالشی ازش بپرسم.

بخوام که فکر و خیالاشو دغدغه هاشو بهم بگه.

خدای نکرده اگر مشکلی براش پیش اومد به من اعتماد کنه و بهم بگه.

سعی می کنم آموزشای کنترل خشم رو بهش بدم چون خیلی مضطرب میشه موقع ناراحتی.

کلی آموزشای قبل ار مدرسه رو بهش دادم تا با اطمینان خاطر بیشتری بذارم بره مدرسه و با بقیه بچه ها دوست بشه.

دلم می خواد با یه روان سالم بزرگ شه تا انسان بار بیاد و خوشبخت بشه....

دلم نمی خواد کمبودای عاطفی ای که من داشتم تجربه کنه درسته عصبی ام و زود از کوره در میرم.

ولی سعیمو می کنم تا جایی که در توانمه براش صبوری کنم.

یکم بچه ام پر حرفه و زیاد سوال می کنه.

فوضولم هست البته!😜

دوست دارم درکش کنم و باباشم دعوت به آرامش کنم.....

خدا کنه این دوتا پسر شاد بزرگ شند و غم و ناراحتی نبینند از طرف خانواده.............

پسندها (2)

نظرات (0)