اولین غلت...
سلام سلام جوجوئه ماماااااان
آرمان جانم این چند وقته انقدر از خودت سر و صدا درمیاری که نگو....همش عه عه عه عهههههههه میکنی انگار میخوای حرف بزنی وقتی قربون صدقت میرم میخندی و شروع میکنی به درآوردن صداهای مختلف، منم برای اینکه ادامه بدی و بفهمی داری با حرف زدنت رو من تاثیر میذاری کلی ادا اصول برات درمیارم که یعنی داریم باهم حرف میزنیم....خخخخخ. یعنی رسما روانی شدم رفت پی کارش....
4 روز پیش یعنی 20 فروردین خودتو تکون دادی و اومدی رو پهلو الان بود از ذوق سکته کنم! نمیدونی چجوری پریدم که دوربینو بیارم ازت عکس بگیرم...
البته این حرکت به شروطها اتفاق افتاد
قضیه از این قرار بود که :
این عملیات سخت و طاقت فرسا صرفا در جهت گرفتن پستونک بود!!
ولی خب فقط با دهن میخواد پستونک رو بگیره چون گامبو خان هنوز نمیتونه با دستاش درست کار کنه!! اگرم پستونک تو دهنشه چون مامانه همیشه حاضر در صحنه به عنوان جایزه ی حرکت فداکارانه پسر، اونو به مراد دلش رسوند...
حالا عکسای بیشتر بمونه واسه پست چهارماهگیت که اتفاقا واکسنم داری....از الان غصه منو گرفته............