آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

واکسن خر است ...

1392/11/29 20:28
3,971 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام جیگره من

قربونت برم میدونی یعنی چی؟بلا گردونت شم الهی درد و بلات بخوره تو سرم.

ای کاش اون دو تا آمپوله واکسن رو میشد به جای رونای نازنینه تو به تخم چشم من بزنند!

دو روز پیش ساعت 6 عصر رفتیم واکسنتو پیشه دکترت زدیم...اول قدتو گرفت که 58 بودی بعد وزنتو که گفت ماشالله خیلی خوب با شیر خودتون وزن میگیره ( شده بودی 5600 خااالص)

وقتی روی تخت خوابیدی و دکتر داشت سرنگ واکسنتو آماده میکرد دلم میخواست بغلت کنم و از مطب فرار کنیم آخه تازه درد ختنه بچم تموم شده حالا دوباره باید اذیت شه...

وقتی دکتر سرنگ رو فرو کرد توی پاهات یه جیغی زدی که قلبم ریخت پایین، اصلا نفست رفت یه لحظه، سریع بغلت کردم و چسبوندمت به خودم...الهی بمیرم...اونجا یادمه که از دکتر پرسییییییییدم لازمه تبشو چک کنم؟ گفت: نهههه بابا خانم همه بچه ها تب میکنند یکی کمتر یکی بیشتر، تب واکسن کنترل شدست. فقط فردا یکم جای واکسن رو گرم کنید، همین.

اومدیم خونه و تو خوابیدی تا ساعت 9. وقتی بیدار شدیییییییی........یه جیغایی میکشیدی که دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار...وای وای وای وقتی پاهاتو تکون میدادی غش میکردی از گریه، صورتت سرخ شده بود و اشکات گوله گوله میریخت...More smileys for free download به پیشنهاد مامانای نینی دار پاهات رو قنداق کردیم، خلاصه که با هر بدبختی ای بود ساعت 12 خوابیدی...من دیدم شما تب نداری گفتم خب بچه حالش خوبه منم بخوابم.......چه اشتباهی کردم خدا منو ببخشه هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم.

خیلی خیلی خسته بودم، تورو کنار بابا خوابوندم و خودم رفتم تو اتاقم خوابیدم (تو پرانتز توضیح بدم که تو توی خواب خیلی از خودت سر و صدا درمیاری و من نمیتونم بخوافم! وقتایی که خیلی خستم بابا پیشت میخوابه)

کجا بودم؟ آهان، ساعت 3 صدای گریتو شنیدم و سریع پریدم بیام بغلت کنم که بهت شیر بدم، وای از اون لحظه ای که بلندت کردم..................

یه تبی کرده بودی.......داغه داغ....وحشت کردم....سریع بهت شیر دادم و همزمان قنداقتو باز کردم...

خداروشکر که من و تو بابایی رو داریم...niniweblog.comخخخخخخ

من که هول کرده بودم بابایی سریع لباساتو کم کرد، از ساعت 6 که از مطب اومده بودیم پی پی نکرده بودی شاید بخاطره دردی که داشتی ترسیده بودی زور بزنی....خلاصه که تا کمرت زده بود بالا، تازه وقتی پوشکتو باز کردیم زیر پاتو پره پر کردی.... مجبور شدیم با آب ولرم بدنتو بشوریم...چیزی نکشید که تبت اومد پایین...اما خیلی نا آرومی میکردی تا ساعت 7 صبح بیدار بودی وقتی بالاخره خوابیدی من بازم با تو بیهوش شدم!!  فکرشم نمیکردم دوباره تبت بزنه بالا!  ساعت 9 وقتی بیدار شدی باز داغ شده بودی بهت شیر دادم بابایی پاشویه ات کرد رو سرت دستمال گذاشتیم خدارو شکر باز خیلی سریع تبت اومد پایین (38.5 شده بود!)

ساعت 11 خوابیدی اما دیگه عین جغد بالا سرت نشستم و تب سنجم دستم...تا میمیکه چهرت تو خواب تغییر میکرد از ترس میپریدم تبتو چک کنم!

تا بعد از ظهر بازم یکم تب داشتی که برنامه پاشویه و دستماله خیس به راه بود. استامینوفنتو منظم میدادم و همش هم به زور بهت شیر میدادم که داغ نشی...خلاصه کنم که از دیروز تاحالا دیگه خوب شدی چون تب داشتی یکی دوبارم بیشتر کمپرس گرم برات نذاشتیم ولی امروز دیگه روبراهه روبراه بودی.

واکسن که برای سلامتی بچست و آدم میدونه این تب کردنا از مریضی نیست انقدر استرس و ناراحتی میاره...وای به حال مادرایی که بچه های مریض دارند، از ته ته دلم واسه بچه های مریض دعا کردم واسه ماماناشون که خدا بهشون صبر بده. هیچی سختر و دردناکتر از این نیست که آدم ببینه جیگر گوشه اش درد میکشه....شکلک های یاهو

در ضمن خودمم بخاطره اینکه اون شب گرفتم خوابیدم و اجازه دادم تبت بالا بره نمییییییییبخشم. خداروشکر که اتفاقه بدی برات نیفتاد. تب خیلی خطرناکه و خدا خیلی دوسمون داشت! من مامانه بدی ام....

 

اینم عکسای نینی گولو...

 

این تیپه آرمان قبل از اینکه بریم مطب دکتر...این لباس رو برای بیمارستانت گرفته بودیم که خیلی برات بزرگ بود یدفعه دیروز چشمم بهش خورد گفتم شاید اندازت شده باشه....وقتی خواستیم تنت کنیم دیدیم کوچیک شده! ای بابا!

 

این قبل از ساعت 9...بعدش دیگه بچم با جیغ بیدار میشه (قربونه خنده هات)

 

قیافه پر درد آرمان بعد از کلی گریه ساعت 11:30 

 

نینیه مظلومه دستمال به سر، وقتی که تب داره......شکلک های یاهو

 

اینم پاهای نانازه مامان موقع پاشویه شکلک های یاهو

 

ایشالله که واکسنای بعدی به این سختی نباشه....بیدااااار شدی من برم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان محمد پارسا
30 بهمن 92 0:56
ای جونم نبینم ارمانی اینقدر درد کشیده باشه الهام عکسات خیلی قشنگ و جالبن مخصوصا اون قیافه ی پر درد ارمان الهی بگردم
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
عکسای جگرسوزتر هم داشت دلم نیومد اینجا بذارم!!!
مریم مامان آرین
30 بهمن 92 13:08
جانم!!چه نی نی خوشمزه ای
ساینا.
30 بهمن 92 18:47
الهی بگردم آرمان طلارو ..چرا اینقد تب کنه؟؟حتما استامینوفن کم میدادیش..ایشالا واکسن بعدیش اذیت نشی عزیزم چه عکسای خوجملی میگیره از گل پسری ایول
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
ساینا خودمو از دستت میکشما...هر 4 ساعت 12 قطره میدادممممممممم.... مچکرم قراره شما هم با دوربینه جدیدتون از این عکسای خوجمل بگیرید دیگه
sarabano
1 اسفند 92 9:41
سلام عزیزم خوبی؟ارمان جون چطوره؟وای اشکمو دراوردی الهام اصلا تحمل گریه بچه رو ندارم مخصوصا وقتی بدونم از درده این دکترت مخش تاب داره ها.کاش پستت و قبل از واکسنش میدیدم کلی چیز بهت میگفتم.حالا واسه واکسن بعدی بهت میگم چه کار بکنی امیدوارم بچه اینجوری تب نکنه.چرا واکسنشو صبح نزدی؟چرا کمپرس سرد نزاشتی اول؟چرا پای بچرو قنداق کردی این مورد اخر و توی یه مقاله خونده بودم که اصلا درست نیست و تب رو بالا مببره.انشاالله واسه واکسن 4 ماهگی اذیت نشه قربونش برم.تو عکسا دل ادم کباب میشه براش
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
وقتی اومدیم خونه خوابه خواب بود ولی بعد که بیدار شد گذاشتم....قنداقو اینارو مامانا گفتند من چه میدوووونمحالا که به خیر گذشته، بی خیال....از دفعه بعد ایشاللهولییییییییی دیگه پیش اون دکتره هم نمیرم....میرم بهداشت...مرتیکه فقط اسم در کرده
sarabano
1 اسفند 92 12:14
در ضمن مامان بدی نیستی خوشگلم دیگه هیچ وقت اینو نگو همه بچه ها مثل هم نیستن یکی تب میکنه یکی عین خیالشم نیست.
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
شانسه نینیه بیچاره منه دیگه....
خاله
2 اسفند 92 14:06
چقدر مظلوم این پسره خوشگلت الهی 1ساعت قبل از واکسنش بهش قطره استامینوفن بده تا تب نکنه
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
میگم قطره رو دادممممم!
fafa
3 اسفند 92 13:03
الهی فداش بشم بچه با چشاش داره حرف میزنه میگه درددددددددد دارم فردا میرم سونو سه بعدی حتما عکساشو هم میزارم برات
elahe
4 اسفند 92 9:55
elhame azizaaaaaammm mibinam ke ozat kheyli behtar shode khodaro shokr be omide inke harozo haroz behtaram beshe....beboos pesare khoshgeleto
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
الهه جانم بخدا خیلی خوشحال میشم اسمتو تو قسمت نظرات میبینم....مرسی دوست جوووونم
nasim
4 اسفند 92 12:02
azizaaaaaaaaaaaaaaaaaaam negaran nabash zodi migzare inroza hameie mamana haminuran makhsosan ninie aval ama zodi in roza migzare hame ninia in rozaro daran
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
اوووو فکر کنم هنوز خیلی مونده تا این مسائل برام عادی شه...
elahe
5 اسفند 92 9:40
elham jonam man haroz be vebloget sar mizanam khyeliam khoshal misham ke biamo nazar bezaram
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
یه ماچ از دوست مهربونه خودمبه خونمونم سر بزنی خوبه ....خوشحال میشم ببینمت عزیزم
نیلو
5 اسفند 92 15:07
سلام ، وبلاگ زیبایی دارید ، خدا کوچولوتو حفظ کنه ، تبادل لینک کنیم
elahe
6 اسفند 92 8:54
are bekhoda tasmim daram biam ama kheyli dargiram bekhoda.... aslan dige khune nistam..haroz sare kar az unvaram harooz miram bashgah...sharmandatam vaghean
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
آخی عزیزم اشکال نداره...فقط برای قهرمانی رفتی خبرمون کن
مینا مامان
8 فروردین 93 18:03
من بگردم نبینم بچم انقدر درد کشیده الهی قربونش برم
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
عزیز دلمی خدا نکنه
سحر بانو
8 فروردین 93 18:04
ایشالله برای واکسنای بعد دیگه نینیه خوبی میشه مامانی عذاب نکشه
ملی مامان رادینو راستین.
18 فروردین 93 18:00
کصافط مننننننننن خیلی عکسای نازی گذاشتی الهی هیچ مادری دردو گریه نی نی شو نبینههه عاشق نوشتناتم عبضیییییییی دوست دارم منم انیجوری بینویسم..ولی لامصب انقد این قلمم بغض داره که نمیتونم..خ عبضی کاش همساده بودیم باهمممممممم وقتی ارمان ملیضه به دادت میرسیدمممممممم بیاین سمت خونه ما همساده بشیم حداقل هم محل بشیم..
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
آی گفتی ملی آی گفتی....عااااااشق اینم که با تو همساده باشم