واکسن خر است ...
سلاااام جیگره من
قربونت برم میدونی یعنی چی؟بلا گردونت شم الهی درد و بلات بخوره تو سرم.
ای کاش اون دو تا آمپوله واکسن رو میشد به جای رونای نازنینه تو به تخم چشم من بزنند!
دو روز پیش ساعت 6 عصر رفتیم واکسنتو پیشه دکترت زدیم...اول قدتو گرفت که 58 بودی بعد وزنتو که گفت ماشالله خیلی خوب با شیر خودتون وزن میگیره ( شده بودی 5600 خااالص)
وقتی روی تخت خوابیدی و دکتر داشت سرنگ واکسنتو آماده میکرد دلم میخواست بغلت کنم و از مطب فرار کنیم آخه تازه درد ختنه بچم تموم شده حالا دوباره باید اذیت شه...
وقتی دکتر سرنگ رو فرو کرد توی پاهات یه جیغی زدی که قلبم ریخت پایین، اصلا نفست رفت یه لحظه، سریع بغلت کردم و چسبوندمت به خودم...الهی بمیرم...اونجا یادمه که از دکتر پرسییییییییدم لازمه تبشو چک کنم؟ گفت: نهههه بابا خانم همه بچه ها تب میکنند یکی کمتر یکی بیشتر، تب واکسن کنترل شدست. فقط فردا یکم جای واکسن رو گرم کنید، همین.
اومدیم خونه و تو خوابیدی تا ساعت 9. وقتی بیدار شدیییییییی........یه جیغایی میکشیدی که دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار...وای وای وای وقتی پاهاتو تکون میدادی غش میکردی از گریه، صورتت سرخ شده بود و اشکات گوله گوله میریخت... به پیشنهاد مامانای نینی دار پاهات رو قنداق کردیم، خلاصه که با هر بدبختی ای بود ساعت 12 خوابیدی...من دیدم شما تب نداری گفتم خب بچه حالش خوبه منم بخوابم.......چه اشتباهی کردم خدا منو ببخشه هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم.
خیلی خیلی خسته بودم، تورو کنار بابا خوابوندم و خودم رفتم تو اتاقم خوابیدم (تو پرانتز توضیح بدم که تو توی خواب خیلی از خودت سر و صدا درمیاری و من نمیتونم بخوافم! وقتایی که خیلی خستم بابا پیشت میخوابه)
کجا بودم؟ آهان، ساعت 3 صدای گریتو شنیدم و سریع پریدم بیام بغلت کنم که بهت شیر بدم، وای از اون لحظه ای که بلندت کردم..................
یه تبی کرده بودی.......داغه داغ....وحشت کردم....سریع بهت شیر دادم و همزمان قنداقتو باز کردم...
خداروشکر که من و تو بابایی رو داریم...خخخخخخ
من که هول کرده بودم بابایی سریع لباساتو کم کرد، از ساعت 6 که از مطب اومده بودیم پی پی نکرده بودی شاید بخاطره دردی که داشتی ترسیده بودی زور بزنی....خلاصه که تا کمرت زده بود بالا، تازه وقتی پوشکتو باز کردیم زیر پاتو پره پر کردی.... مجبور شدیم با آب ولرم بدنتو بشوریم...چیزی نکشید که تبت اومد پایین...اما خیلی نا آرومی میکردی تا ساعت 7 صبح بیدار بودی وقتی بالاخره خوابیدی من بازم با تو بیهوش شدم!! فکرشم نمیکردم دوباره تبت بزنه بالا! ساعت 9 وقتی بیدار شدی باز داغ شده بودی بهت شیر دادم بابایی پاشویه ات کرد رو سرت دستمال گذاشتیم خدارو شکر باز خیلی سریع تبت اومد پایین (38.5 شده بود!)
ساعت 11 خوابیدی اما دیگه عین جغد بالا سرت نشستم و تب سنجم دستم...تا میمیکه چهرت تو خواب تغییر میکرد از ترس میپریدم تبتو چک کنم!
تا بعد از ظهر بازم یکم تب داشتی که برنامه پاشویه و دستماله خیس به راه بود. استامینوفنتو منظم میدادم و همش هم به زور بهت شیر میدادم که داغ نشی...خلاصه کنم که از دیروز تاحالا دیگه خوب شدی چون تب داشتی یکی دوبارم بیشتر کمپرس گرم برات نذاشتیم ولی امروز دیگه روبراهه روبراه بودی.
واکسن که برای سلامتی بچست و آدم میدونه این تب کردنا از مریضی نیست انقدر استرس و ناراحتی میاره...وای به حال مادرایی که بچه های مریض دارند، از ته ته دلم واسه بچه های مریض دعا کردم واسه ماماناشون که خدا بهشون صبر بده. هیچی سختر و دردناکتر از این نیست که آدم ببینه جیگر گوشه اش درد میکشه....
در ضمن خودمم بخاطره اینکه اون شب گرفتم خوابیدم و اجازه دادم تبت بالا بره نمییییییییبخشم. خداروشکر که اتفاقه بدی برات نیفتاد. تب خیلی خطرناکه و خدا خیلی دوسمون داشت! من مامانه بدی ام....
اینم عکسای نینی گولو...
این تیپه آرمان قبل از اینکه بریم مطب دکتر...این لباس رو برای بیمارستانت گرفته بودیم که خیلی برات بزرگ بود یدفعه دیروز چشمم بهش خورد گفتم شاید اندازت شده باشه....وقتی خواستیم تنت کنیم دیدیم کوچیک شده! ای بابا!
این قبل از ساعت 9...بعدش دیگه بچم با جیغ بیدار میشه (قربونه خنده هات)
قیافه پر درد آرمان بعد از کلی گریه ساعت 11:30
نینیه مظلومه دستمال به سر، وقتی که تب داره......
اینم پاهای نانازه مامان موقع پاشویه
ایشالله که واکسنای بعدی به این سختی نباشه....بیدااااار شدی من برم.