مامانه عصبانی....
سلام عشقم
امروز هوا بارونیه مامانی هم آزمایش قند داده .دستاش اوخ شده
خدارو شکر دیروز سرعت نت کم بود نتونستم تایپیک بنویسم وگرنه کلی دری وری گفته بودم چون خیلی عصبانی بودممممم
دیروز رفتیم سونو...متخصص رادیولوژی مانیتوره(بووووووق) سمت خودش گذاشته بود یهو هم بهم گفت پاشو!!!(بووووووووووووق) حتی صدای قلبتو نذاشت واسم....دلم میخواست این دفعه آخری یه عکس بزرگتر ازت بهم میداد ...یکم توضیح میداد...سرشون شلوغ بود زود گفت پاشو....
با شناختی که از مامانت داری میدونی که چه چیزایی تو دلم بهش گفتم...نه آخه من نمیدونم این چه فکری با خودش کرد انگار من رفتم سونو واسه کلیم دادم ، ریلکس بدون هیچ احساسی...ای خدا من دارم از حرص میترکم...
قبونت بشم من میخواستم چاقمالومو ببینم...اههههههه
ولی عسیس دلم قربونت برم مامان جان، آرمان خان تو 35 هفتگی شما 2570 گرم بودی با قد 45/12....
الهییییییییی من فدات شم دو کیلو ونیمیه من....آرمان جییییگرمممم میخوام تو این فرصت باقی مونده حسابی بخورم تا تو گامبوی گامبو بدنیا بیای...الهی درد و بلات بخوره تو سرم کوچولوی من.
وای وقتی گشنم میشه انقدر وحشی بازی درمیاری تا من خجالت بکشم و زودتر یه چیزی بخورم... اما دیگه نمیذارم اینجوری شه...عکستو ببین من مشکوکم عایا در سمت چپ اون سر و دست شماست؟!
راستییییییی نفسم ازت ممنونم از صدقه سر تو دفاعیه پروژم خیلی یهویی و راحت برگزار شد(27 آبان)...20 هم شدم مامان جان!
دیگه چی مونده بگم...آها قبل از پست سیسمونی میخواستم بهت بگم...کوچول خان امسال مامان تاسوعا عاشورا تو خونه موند و هیچ جانرفت...نه اینکه دل درد داشته باشم فقط بخاطر اینکه میترسیدم برم تو شلوغی و خدای نکرده اتفاقی واسمون بیفته انقدر تنهایی خونه مامان جون اینا غصه خورم... ولی به به بجاش سال دیگه تو یکسالت شده و باهم میریم عذاداری....
خب نینیه ناسم یکم خودتو جمع کن...چیزی تا اومدنت نمونده...بوس بوس