آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

فقط 12 روز دیگه ...

1392/9/13 13:13
334 بازدید
اشتراک گذاری

                                                                                                

سلام آرمانم....خوبی مامان؟ چطوری چاقالو؟ دیگه جا نداری تکون بخوری عزیزکم؟ الهی بگردم واست...

ما بالاخره چهارشنبه هفته پیش رفتیم دکتر و 27 آذر رو برای تاریخ تولدت انتخاب کردیم 

(البته همین امروز دوباره با دکتر تماس گرفتیم و همون 25 آذر که وعده داده شده بود تاریخ نهایی شد، دو روزم خودش دو روزه توی این روزایی که انگار کش میاند...آخ جون آلبالوم زودترمیاد بغلم)

آرمان مامان این روزا خیلی روزای عجیبیه... کمتر از دو هفته تا اومدنت مونده و وقتی به اون روز فکر میکنم کم مونده که عقلمو از دست بدم.آرمانی میاد بیرون و دل مامانی خالی میشه...چه لحظه ایه اون موقع که برای اولین بار بغلت کنموااااااای آرمان دیونه دیدن صورت ماهتم.

نه ماه کم نیست، برای من یه عمر گذشته دیگه به بودنت عادت کردم. شبا وقتی تو خوابمو تو سکسکه میکنی یه عشقی میکنم که نگو. تکونا و ضربه های گاه و بیگاهت...همین یوری کردن شکمم...همه و همه خیلی شیرینند.

تا الان مامان هرجا میرفت هر کاری میکرد تو تو دلش بودی...این آخرین روزاییه که دو تا قلب تو بدنم میتپه.

خب از یه طرف دیگه هم به روزایی که تو هستی هم فکر میکنم....مثلا وقتی تو بیای همه چی تغییر میکنه...مامان باید جفت چشمی حواسش به تو باشه، اونم مامانه گیجی که تو داری...  مامان خوابالو باید اول نینی رو بخوابونه تا بتونه چشم رو هم بذاره(خب این یکی از سخترین قسمتاست)

مامان دیگه هر جایی نمیتونه بره باید حواسش باشه آرمان خان حوصله بعضی جاهارو نداره ! مثل سینما مثل نمایشگاها !

مامان نمیتونه از صبح تا شب دنبال خرید بره و باید حواسش باشه تا آرمانی هوس نکنه مغازه ها رو بهم بزنه.

مامان حتی وقتی قدم میزنه باید حواسش باشه که یوقت نینی خان سرما نخوره.

من.......با تو.........اونم همیشه هر زمان هر کجا!!! یکم عجیبه!!!

یه موجوده کوچمولوی 3 کیلوییه نیم متری میادو همه ی قانونای قبله زندگیو از بین میبره.به همین راحتی!!!Begging

دیگه از یکسالگی به بعدتو نگم بهتره.

اما مامان من استرس دارم....من تاحالا یه نوزاد بغل نکردم. من مطمئن نیستم بلد باشم که اوضاع رو مدیریت کنم، یعنی در توانم هست، مطمئنم که روزایی هستند که احساس ناتوانی کنم اما آرمان تو بزرگترین، زیباترین و بهترییییییین اتفاق زندگیمی.

خدامو شکر میکنم که انقدر دوستم داشته که یه موجود کوچولو رو تو دلم گذاشته تا من بدنیا بیارمش. این بالاترین نعمته، نعمت مادر شدن.

 آرمانم مامان بازم میگم که یادت نره قووووول بده سالم بدنیا بیای...دیشب بازم خواب پاهای کوچمولوتو دیدم  راستی این پاپوشا رو برات خریدیم، یعنی وقتی اینارو پات کنی شانس بیاری لهت نکنم خوردنیه من...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

nasim
13 آذر 92 18:53
ey jooooooooooooonam ishala ke besalamtio sahiho salem miad baqalet
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
مرسی نسیمم...چه خوبه که نینیم خاله خوبی مثله تو داره
ساینا
22 آذر 92 15:01
عززيزدلم....چه پاپوشاي خوشگلي داره ...منم ميخام براي پسمليييييممم[گريه] الهام عمل جفتمون تو این هفتس...یکشنبه من 4 شنبه تو ووووییی... دعا کن برام عزيزم..ايشالا جفتمون بچه هاي صحيح و سالم بغل بگيريم
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
ساینا خوج بحالتتتتتتتتتتت نینی قشنگتو زودتر بغل میگیری...جان نینی منو بچمو سر عملت دعا کن ...قربونت بشم