آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

اولین دندونه پر زده

      اولین دندونه کوچولو افتاد همونی که اول درومده بود❤️ البته تو سلفی برعکس افتاده ها و الا پیش مرکزی سمت راسته... خلاصه که مبارکه عشقم داری وارد فاز از قیافه افتادن میشی الهی قربونت بشم...انقدر دندونات ریزند که اصلا معلوم نیست غمت نباشه.شوخی میکنم آرمان گله دیگه از اوندفعه که مطلب نوشتم رفتنی من نرسوندمت دم کلاس....چشمت به من میخورد گریه ات میگرفت...ولی خوب شدی دیگه....مجبور شدم بهت قول بدم بهت جایزه میدم اگر غر نزنی راجع به کلاسات....توام واقعا تغییر کردی. اومدنی ولی میام پی ات‌....خوش و خرمی واقعا...با اکثر همکلاسیات دوست شدی دیگه...از ورزش کردناتون بدت میاد فقط ...
5 آبان 1398

پیش دبستانی

پونزده مهر روز اول پیش دبستانیه آرمانم بود هیچ چی سر جاش نبود و اونطور که فکر میکردیم نبود بخاطر ماه صفر جشنی نگرفتند.همش خودمو لعنت میکردم چرا دولتی اسمشو نوشتم. پدر مادرا همه به وضع کلاس و بازگشایی اعتراض داشتند و صداشون خیلی بالا رفت.بچه یکی از مادرا گم شده بود و کلا جو خیلی متشنج و بد بود.طوری که حال منم بد شد. آرمان مثل ابر بهار اشک میریخت و کوه بغض تو گلوش بود. شب اول از فکر و خیال اعصابم خورد شده بود. روز بعد ولی فقط به یه بغض رضایت داد و همون پای پله ها خداحافظی کرد و رفت سر کلاسش. روز سومم خوب بود و بعدم پنجشنبه جمعه که تعطیله برای عوض شدنه حال و هواش رفتیم خونه رویا موندیم. دیروزم خوب بود ولی باز امروز یعنی یکشنبه اشکاش همی...
21 مهر 1398

آرمان و رفیق شفییییییقش

  بگیم کی میگه پارمیس بگیم کجا؟ میگه پیش پارمیس بگیم چطور؟ میگه پارمیس ما هرچی به این بشر بگیم یاد پارمیسه.... مثلا باباش بی غرض میگه این دختره تو کارتون شبیه مهسائه اون پسره هم شبیه آرمانه آرمان سریع خشمگین میشه چرا میگی شبیه مهسا همش...یبارم بگو شبیه پارمیس😐 خیلی غیرت داره روش خلاصه ازش میپرسند دلت برات کی تنگ شده بهترین دوستت کیه دوس داری کجا بری با کی باشی همش جوابش یه نفره!!!! خلاصه که اینجا هم تیپ زدند مثلا دارند بازی میکنند باهم.... یذره با هم اختلاف پیدا نمیکنند یذره صداشون بالا نمیره انقدر روزایی که پارمیس میاد اینجا آرمان خوووووشحاله که حد نداره پایداریه رفاقتاتون👌   ...
20 شهريور 1398

واکسن شش سالگی

گفتیم قبل از رفتن به پیش دبستانی قال این واکسنم بکنیم... البته من نمیدونستم میشه سال دیگه هم زد ولی هرچی بود خلاص شدیم تو مثل یه مررررد بااینکه من 5 دیقه قبلش بهت خبر داده بودم رفتی نشستی رو پای بابایی و خانومه بهداشت گفت تا 10 بشمار....سه نشده برات زد...سوزنش خیلی نازک بود...یه پسره قد بلند که معلوم بود حداقل 14 سالش هست هم اونجا بود که آمپول بزنه انقدر غربتی بازی دراورد که من فکر کردم فیلم کمدیه....توام هی بهش میگفتی درد نداشت ببین من چه راحت بودم😎 تا خواب قبل عصر هم خوب بودی بیدار که شدی گریه کردی که دستت خیلی درد میکنه...من مدام کمپرس یخ برات میذاشتم....استا هم از همون بعد تزریق بهت دادم....دستات تا اخر شب باز شده بود...چون ب...
18 شهريور 1398