یک اتفاق تلخ و دیدار دوم
سلام دستم نمیره که این خاطره رو بنویسم چون بیشتر شبیه کابوس بود...آقا آرمان تو هفته دوازدهم بود مامانی داشت خیلی ملو روزا رو میگذروند که یک روز بعد از ظهر تب کردم...حالم بد بود اما فکر نمیکردم چیزی باشه.یادمه فردا صبحش برای درس انقلاب اسلامی امتحان داشتم که اصلا نمیتونستم رو درس تمرکز کنم. صبح که بیحال پاشدم تا آماده رفتن به دانشگاه بشم دیدم صورتم پر از دون شده! یکم تعجب کردم اما باز جدی نگرفتم.بعد از امتحان که اتفاقا نمرمم بالا شد (18 ! ) آقای شوهر منو رسوند خونه مامانی...مامان تا منو دید گریش گرفت که چرا بچم انقدر قیافش نزار شده...اول حدس زدیم که این دونه ها جای گزیدن کنه ای حشره ای چیزیه...پس رفتم حموم و صابون لایه بردارو دارو و...
نویسنده :
مامان الهام جانِ جانان
12:40