آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

عکسای ده ماهگی ( سری دوم )

سابولیک... بعد از دو هفته دونه دونه با بدبختی عکسای جا مونده ده ماهگی رو آپ کردم....عکسا رو مجبور شدم کوچولو کوچولوشون کنم...       خرابکاریای آرمان....کلا به دستمال کاغذی عشقه خاصی داره....     آرمان و نوه عمه ام آقا مهدیه با محبت     تپلک و حموم     آرمان با کلاهه دایی     اینجا هوا هنوز سرد نشده بود ...انگار میخواد بره مدرسه با اون موهاش             شیطونه مامان اینجا سرشو آورده بیرون ببین...
22 آبان 1393

اولین دندون

هوراااا   الان دست زدم به لثه های آرمان دیدم دندونش نیش زدههه انقدر کوچولویه که هنوزقابله عکس انداختن نیست.... ذوقمرگ شدم بالاخره بعد ده ماه اولین دندونش درومدددددددددد این همه اذیتش برای همین بوده....الهی پیشمرگش شم                      ...
8 آبان 1393

بازم مریضی

آرمانم سرما خورده....خیلی دپرسم... گلوش بدجور گرفته و حتی درست نمیتونه بخوابه...همه جوره بهش میرسم... ولی دلم براش میسوزه طفلکی زبون نداره بگه الان چشه یا چی دوست داره بدم بخوره...فقط ناله میکنه که یعنی بغلش کنم و هی صورتشو به صورتم میچسبونه... نینیا خیلی مظلومند... ...
7 آبان 1393

10 ماهگیه آرمانه فنچ با یه هفته تاخیر اونم نصفه نیمه از راه رسید!!

  سلااااااااام بالاخره من تونستم بشینم پای سیستم و کلی عکس آوردم براتووووون.... ( این نوشته های مشکی واسه دو قرن قبله، الان باید بگم زکی! نمیتونی عکس بذاری... یذره از بالاخره بیشتر و یک هفته است دارم تلاش میکنم و آخرم نصفه نیمه میفرستم واسه پخش.....خخخ.....) بی مقدمه بریم سر اصل قضیه.... پسرک رو بردیم دکتر و وزنش 11200 شده بود با قد 74 که دکتر گفت اگر روند اضافه وزنش همینطور صعودی بره جلو ماهه دیگه واسش آزمایش مینویسم....منم که جدا چشم ترسید غذای آرمان رو نرمال کردم و بشقاب غذاشو تقریبا نصف کردم....جالب اینجاست که آرمان هیچ اعتراضی به غذای کم شدش نمیکنه و اتفاقا شکم گردالیشم جمعتر شده.... حالا از خلقیات ...
3 آبان 1393

ببخشید

اصلا عذاب وجدان دارم که آپ نکردم این چند وقته...همش تو برو بیاییم خونه نمیمونیم که بتونم وقت بذارم. همش تو فکر وبلاگم حس تعهد دارم بد رقم واسه 10 ماهگی یه پست پرو پیمون درست میکنم انشالله ...
20 مهر 1393

ماااامممما

سابولیک امروز آرمان جیگر خیلی واضح و با تشدید گفت مامممما من و بابایی اول به هم خیره شدیم و بعدم کلی جیغ زدیم با این احتساب تا الان دد...بابا....ماما رو میگی...البته کلماته دیگه ای هم داری که هنوز رمز گشایی نشدند... اینم عکسای جدید.....     دست دستی میکنه نینیم       دیروزم مهمون داشتیم و دوستام اومدند خونمون که معصومه جون یه نینی داره که از ارمان 2 ماه کوچیکتره...البته آرمان تو دو ماهگیش هم هیکله این نینی فسقلی بود...فیل و فنجونی بودند واسه خودشون...آرمان همش واسشون نانای کردو خیلی خوشحال بود که دورش شلوغه... الهی بگردم بچم همش تنهائه ولی خیلی مهمون دوسته و خیل...
2 مهر 1393

9 ماهگی آرمان پسر

                                                     این قافله عمر عجب میگذرد........................ پسرکم 9 ماهش تموم شد.... الهی مامان فداش، داره نزدیکه یکسال میشه ... ای خدا شکرت بخاطر دادنه این فرشته این هفته رفتیم اصفهان برای عروسیه دایی.... آرمان پسر تو ماشین خیلی اذیت کرد و حسابی خسته شد... یجورایی جد و آبادمو آورد جلو چشمم        ...
28 شهريور 1393

وروجک بازیای آرمان جونی

سلام آرمان گلی     این عکسه پسرمه که دیگه کاملا شیشه ای شده.....   حال و احوال؟چه خبرا؟ هیچ خبره خاصی در دست نیست....دلم خواست یه مطلبه همینجوری آپ کنم.... همچنان شیره که از سینه من هدر میره ولی بعد از این همه روز خیاله خشک شدن نداره!!!! لابد میخواد تا میتونه منو عذاب بده.....چیزی که هست، با صحبتای عزیزای دلم،دوستای خوبم الالخصوص پیغامه طولانیه مانلی مهربون آرومتر شدم و دیگه خبری از بغض و ناراحتی نیست....ممنونتونم خانم خوشگلا...یه نقطه مثبت قطع شیر دهیه طبیعی!!!   گرفتنه رژیمه.....مامانی از وقتی شیر نداده یه رژیمه کوچولو گرفته و با چهار کیلو کاهشه وزن در دو هفته 59 کیلو در خدمتتونم البته...
15 شهريور 1393