شادم
سلام
اصلا روحیه ام عوض شده این دو سه روزه
با اجازتون آخر هفته یعنی 16 بهمن تولدمه ( مطلب برای هفته قبل هست.)
دومین تولدی که آرمان هم کنارمه...
حالا بذار قضیه ی شادم رو بگم :
دو سه روزه که آرمان رو پا نمیخوابه و من خودمو میزنم به خواب که مثلا آرمانم بخوابه...یه چراغ خواب کم نور هم تو اتاق روشن میذارم و بقیه جاهارو خاموش میکنم و خونه هم در سکوت کامله.
آرمان اول چهار دست پا اینور اونور میره و بعد میاد خودشو میچسبونه به من
دست میکشه رو صورتم یا با موهام بازی میکنه
یعنی نمیییییییدونید من چه کیفی میکنم
هی مثلا میخواد منو بیدار کنه و تکونم میده....منم چشام نیمه باز نگاش میکنم...
رو کله ام میخوابه بعد میاد رو کمرم...
دستامو میگیره و با انگشتام بازی میکنه...یهو چنگ میندازه تو چشام!!!موهامو میکنه!!!مورد داشتیم لبام پر خون شده وقتی محکم با کله زد تو دهنم!!!ولی بازم عشقه..........
منم خیلی جلو خودمو میگیرم از عشقه زیادی نپرم و گلوشو فشار ندم!!!!
یکم که خسته میشه دستمو باز میکنه و کنارم ( یعنی تو بغلم) دراز میکشه و چشاشو میبنده ....متاسفانه دوربین کنارم نیست تا از این لحظه ی فووووووووق رومانس عکس بگیرم...
تا الان که آرمان یکسال و یک ماهشه تاحالا خیلی کم پیش اومده که پیشم بخوابه...نوزاد که بود میترسیدم یدفعه دستمو بذارم روش و بعدها هم همیشه تو گهواره یا تختش خوابیده....برای همین الان کیف میکنم کیییییییییف...خوابشم طولانیتر و بهتر شده...ظهرا یه 3، 4 ساعتی میخوابه...کمترم تو خواب نق میزنه یا بدخواب میشه...
اصلا این حرکاتش منو به وجد آورده و حالمو تو کل روز بهتر کرده....قبلا عشقمون یه طرفه بود انگار ولی الان با نشون دادن وابستگیش، من خیلی انرژی گرفتم و کمتر سرمو با گوشی و لبتاپ گرم میکنم...تلویزیونم خاموش میکنم تا فقط مال هم باشیم...انگار دوست دارم همش باهاش بازی کنم باهاش حرف بزنم...ظرف سه روز دارم رفلکسارو میبینم!!!
آرمان تا یه خوردنی مثل هویج خیار نون میدم دستش ، میخوره و سریع بهم نگاه میکنه و سرشو تاب میده که یعنی به به....
تا یه بازی میکنیم باهم میزنیم قدش...give me five
تا میگم کلاغه میگه.........جواب میده گا گا یا دار دار!!!!
وقتی بهش میگم نیییییییییننننننی....میگه نینی...
تا صداش میکنم آرمان بیا....دستاشو به نشونه بیا تکون میده و سرشم بالا پایین میکنه...
سعی میکنم پستونکشو تو روز کمتر بهش بدم...
چون الان دیگه شبا وقتی میخوابه و میذارمش رو تخت، با اینکه پستونک دهنشه ولی تو همون حالت خواب الودگی از جاش بلند میشه و از کنار تختش یدونه دیگه پستونک برمیداره و تو دستش میگیره که احیانا اگر این یکی از دهنش افتاد یدونه یدک داشته باشه!!!!! خیلی معتاده بچم!!!!
خلاصه که اینطوری...روزای متفاوتی دارم..الکی سرخوشم.
حالایه چیز دیگه تعریف کنم از ناراحتیه زیاد قبلا میخواستم جداگونه پست بذارم که وقت نکردم ولی الان مینویسم.
کهیر
9 بهمن خونه مامانی اینا بودیم
عصر که از خواب بیدار شدی که به اتفاق بریم خونه خاله مژگان دیدم لپت قرمزه اول فکر کردم جای رژلب مهتاب یا بهنازه....بعد که خواستم لباس تنت کنم دیدم ای داد بیداد انگار تاول زدی...چون وضعیت خوابت مدل قنبلی شده که حالا در ادامه عکسشو میذارم گفتم صورتت کشیده شده به فرش و متورم شده...مامانی یکم بتامتازون زد روش و ما رفتیم مهمونی یواش یواش قرمزیا ناپدید شدند...ولی چیزی نگذشت که یهو دیدم یه طرف صورتت قرمز شد...دستات پر دونه شد و توام با عصبانیت هی با دستات میکشیدی رو صورتت.....با بابا سریع رفتیم داروخانه تو خیابون نبرد دکتر داروخانه گفت این کهیره ببرید درمانگاه بهشتی یه دکتر عمومی هم ببینه کفایت میکنه...وقتی رفتیم اونجا همه توجهشون جلب شد شبیه سوختگی شده بود صورتت... موردم داشتیم گزارش شده که گریه هم کردم و بقیه دلداریم دادند که چیزی نیست باباااااا.....دکتر خیلی ریلکس برخورد کرد و دوتا شربت دیفن هیدرامین و انتی هیستامین برات نوشت که خارشت اذیتت نکنه بعدم گفت تا 48 ساعت دارو رو 6ساعت یکبار بخوره خوب میشه...دقیقا تا دوروز هی یه نقطه از بدنت کهیر میزد و سر یکساعتم ناپدید میشد...تا اینکه هی کم و کمتر شد.
شب اول یکم تحقیق کردم راجع به کهیر و نوشته بود خارشاش خییییلی اذیت میکنه و آدم حس میکنه بدنش گر گرفته دو هفته هم طول میکشه خوب شه!!! من داغون شدم...توام از خارش خوابت نمیبرد، سه بار خوابوندمت و میشنیدم که دستتو رو زمین میکشی که بخارونیش و با ناله بیدار میشدی ،اون شب تا چهار و نبم بیدار بودی...بهت خیار میدادم همش ماست میدادم با غذاهات بخوری...رکابی تنت بود فقط تا گرمت نشه و اذیت بشی...
دردت تو سرم دکتر موقع ویزیت میگفت اونوقت بچه اتون هیچی نمیگه؟؟؟( البته خوابت میومد اون موقع)....گفتم نه فقط یکم تو خونه صورتشو میمالید وگرنه بیتابی نمیکنه...دکتر عاشقه صبوریت شد و کلی با تحسین نگات میکرد...منم جیگرم کباب!!!! تو چقدر مظلومی نینیییییییی....
آخه چرا این مریضیا رو من نمیگیرم جای تو؟
اصلا درد و مرضامون بخوره تو سر بدخواها و دشمنامون...والا
اینم گزیده عکسای این ماه.....بازم هر عکسی که خواستم آپ نشد ولی بازم خیلی خوب و امیدوار کننده است
اینجا اصفهان :
اینجا هم تلاش دیگر برای نشان دادنه دندونای شازده:
اینجا غم داره بچم:
این هم سارنگ و آرمان در گذر زمان : البته بند نمیشدند این شیطونکا!!! شبیه نشد عکسا!!!
شیطنتای گله نازم:
بله همین دیگه وبلاگ محترم اجازه نمیده که مامانی عکسای نازتره دیگه ای هم بذاره....
فعلا بای بای تا پست 14 ماهگی