آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

شادم

1393/11/14 17:44
638 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اصلا روحیه ام عوض شده این دو سه روزه

با اجازتون آخر هفته یعنی 16 بهمن تولدمه ( مطلب برای هفته قبل هست.)

دومین تولدی که آرمان هم کنارمه...

حالا بذار قضیه ی شادم رو بگم :

دو سه روزه که آرمان رو پا نمیخوابه و من خودمو میزنم به خواب که مثلا آرمانم بخوابه...یه چراغ خواب کم نور هم تو اتاق روشن میذارم و بقیه جاهارو خاموش میکنم و خونه هم در سکوت کامله.

آرمان اول چهار دست پا اینور اونور میره و بعد میاد خودشو میچسبونه به من

دست میکشه رو صورتم یا با موهام بازی میکنه

یعنی نمیییییییدونید من چه کیفی میکنم

هی مثلا میخواد منو بیدار کنه و تکونم میده....منم چشام نیمه باز نگاش میکنم...

رو کله ام میخوابه بعد میاد رو کمرم...

دستامو میگیره و با انگشتام بازی میکنه...یهو چنگ میندازه تو چشام!!!موهامو میکنه!!!مورد داشتیم لبام پر خون شده وقتی محکم با کله زد تو دهنم!!!ولی بازم عشقه..........

منم خیلی جلو خودمو میگیرم از عشقه زیادی نپرم و گلوشو فشار ندم!!!!

یکم که خسته میشه دستمو باز میکنه و کنارم ( یعنی تو بغلم) دراز میکشه و چشاشو میبنده ....متاسفانه دوربین کنارم نیست تا از این لحظه ی فووووووووق رومانس عکس بگیرم...

تا الان که آرمان یکسال و یک ماهشه تاحالا خیلی کم پیش اومده که پیشم بخوابه...نوزاد که بود میترسیدم یدفعه دستمو بذارم روش و بعدها هم همیشه تو گهواره یا تختش خوابیده....برای همین الان کیف میکنم کیییییییییف...خوابشم طولانیتر و بهتر شده...ظهرا یه 3، 4 ساعتی میخوابه...کمترم تو خواب نق میزنه یا بدخواب میشه...

اصلا این حرکاتش منو به وجد آورده و حالمو تو کل روز بهتر کرده....قبلا عشقمون یه طرفه بود انگار ولی الان با نشون دادن وابستگیش، من خیلی انرژی گرفتم و کمتر سرمو با گوشی و لبتاپ گرم میکنم...تلویزیونم خاموش میکنم تا فقط مال هم باشیم...انگار دوست دارم همش باهاش بازی کنم باهاش حرف بزنم...ظرف سه روز دارم رفلکسارو میبینم!!!

آرمان تا یه خوردنی مثل هویج خیار نون میدم دستش ، میخوره و سریع بهم نگاه میکنه و سرشو تاب میده که یعنی به به....

تا یه بازی میکنیم باهم میزنیم قدش...give me five

تا میگم کلاغه میگه.........جواب میده گا گا یا دار دار!!!!سکوت

وقتی بهش میگم نیییییییییننننننی....میگه نینی...

تا صداش میکنم آرمان بیا....دستاشو به نشونه بیا تکون میده و سرشم بالا پایین میکنه...

سعی میکنم پستونکشو تو روز کمتر بهش بدم...

چون الان دیگه شبا وقتی میخوابه و میذارمش رو تخت، با اینکه پستونک دهنشه ولی تو همون حالت خواب الودگی از جاش بلند میشه و از کنار تختش یدونه دیگه پستونک برمیداره و تو دستش میگیره که احیانا اگر این یکی از دهنش افتاد یدونه یدک داشته باشه!!!!!تعجب خیلی معتاده بچم!!!!خنده

خلاصه که اینطوری...روزای متفاوتی دارم..الکی سرخوشم.

 

 

 

حالایه چیز دیگه تعریف کنم از ناراحتیه زیاد قبلا میخواستم جداگونه پست بذارم که وقت نکردم ولی الان مینویسم.

 

کهیر

 

 

9 بهمن خونه مامانی اینا بودیم

عصر که از خواب بیدار شدی که به اتفاق بریم خونه خاله مژگان دیدم لپت قرمزه اول فکر کردم جای رژلب مهتاب یا بهنازه....بعد که خواستم لباس تنت کنم دیدم ای داد بیداد انگار تاول زدی...چون وضعیت خوابت مدل قنبلی شده که حالا در ادامه عکسشو میذارم گفتم صورتت کشیده شده به فرش و متورم شده...مامانی یکم بتامتازون زد روش و ما رفتیم مهمونی یواش یواش قرمزیا ناپدید شدند...ولی چیزی نگذشت که یهو دیدم یه طرف صورتت قرمز شد...دستات پر دونه شد و توام با عصبانیت هی با دستات میکشیدی رو صورتت.....با بابا سریع رفتیم داروخانه تو خیابون نبرد دکتر داروخانه گفت این کهیره ببرید درمانگاه بهشتی یه دکتر عمومی هم ببینه کفایت میکنه...وقتی رفتیم اونجا همه توجهشون جلب شد شبیه سوختگی شده بود صورتت... موردم داشتیم گزارش شده که گریه هم کردم و بقیه دلداریم دادند که چیزی نیست باباااااا.....دکتر خیلی ریلکس برخورد کرد و دوتا شربت دیفن هیدرامین و انتی هیستامین برات نوشت که خارشت اذیتت نکنه بعدم گفت تا 48 ساعت دارو رو 6ساعت یکبار بخوره خوب میشه...دقیقا تا دوروز هی یه نقطه از بدنت کهیر میزد و سر یکساعتم ناپدید میشد...تا اینکه هی کم و کمتر شد.

شب اول یکم تحقیق کردم راجع به کهیر و نوشته بود خارشاش خییییلی اذیت میکنه و آدم حس میکنه بدنش گر گرفته دو هفته هم طول میکشه خوب شه!!! من داغون شدم...توام از خارش خوابت نمیبرد، سه بار خوابوندمت و میشنیدم که دستتو رو زمین میکشی که بخارونیش و با ناله بیدار میشدی ،اون شب تا چهار و نبم بیدار بودی...بهت خیار میدادم همش ماست میدادم با غذاهات بخوری...رکابی تنت بود فقط تا گرمت نشه و اذیت بشی...

دردت تو سرم دکتر موقع ویزیت میگفت اونوقت بچه اتون هیچی نمیگه؟؟؟( البته خوابت میومد اون موقع)....گفتم نه فقط یکم تو خونه صورتشو میمالید وگرنه بیتابی نمیکنه...دکتر عاشقه صبوریت شد و کلی با تحسین نگات میکرد...منم جیگرم کباب!!!! تو چقدر مظلومی نینیییییییی....

آخه چرا این مریضیا رو من نمیگیرم جای تو؟

اصلا درد و مرضامون بخوره تو سر بدخواها و دشمنامون...والا

 

 

اینم گزیده عکسای این ماه.....بازم هر عکسی که خواستم آپ نشد ولی بازم خیلی خوب و امیدوار کننده استخندونک

 

اینجا اصفهان :

 

 

اینجا هم تلاش دیگر برای نشان دادنه دندونای شازده:

 

 

اینجا غم داره بچم:

 

 

این هم سارنگ و آرمان در گذر زمان : البته بند نمیشدند این شیطونکا!!! شبیه نشد عکسا!!!

 

 

شیطنتای گله نازم:

 

 

 

بله همین دیگه وبلاگ محترم اجازه نمیده که مامانی عکسای نازتره دیگه ای هم بذاره....

 

فعلا بای بای تا پست 14 ماهگی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان زری
22 بهمن 93 1:19
تولد ت مبارک مامان الهام جونی ماشالله به آرمان .آی کهیر خیلی بچه رو اذیت میکنه .این نی نی چشم میخوره بعدشم خانوووم من از وقتی فافا به دنیا اومد توی بغل خودم خوابید و این لذتی که می فرمایید من خیلی وقته تجربه کردمش ،خیلی باحاله .خیلی آدم کیف میکنه وقتی بچه اییی که تا دیروز چیزی حالیش نمی شد الان به حرفات عکس العمل درست نشون میده آدم امیدوار میشه خیلی ارمان دوس دارم .از قیافه اش معلومه خیلی مهربونه .بزرگ بشه آزارش به مورچه هم نمیرسه
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
مرسی عشق وفادار خودم..... آره پیسملم چشم خورده حتما.... من اخه عادت ندارم کسی نزدیکم بخوابه....میگم دیگه میترسیدم تو خواب لهش کنم! ولی واقعا الان لذت میبرم
مامان آرتین
27 بهمن 93 1:18
منم از اول پسملی تو بغلم میخابید و بقول شما جدیدا خیلی ابراز علاقه میکنه و ما ماماناهم بال درمیاریم خوشم میاد شیطونیای آرمانم عینه آرتینه سلامت باشی عزیزززززززم کهیرم ازت دووووور باشه
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
خاله جووووون چقدر شما با محبتی عزیزم....خیلی خیلی تشکر و بغل و مااااااچ
مامان دخمل طلا
27 بهمن 93 21:49
سلام تولدت مبارک الهام بانو چه عکسای خوشملی آخ بمیرم واسه گل پسر انشالله دیگه اینجوری نشه
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
فدات رفیق شفیق....مرسی
مرضیه
28 بهمن 93 10:06
سلام خوبی چه خبرا عزیزم چه پسری جونمممممممممممممممم راستی منم 16 بهمن تفلدم بود ماشاالله الهام به پسرت اقا شده بریا خودش ببوسش از طرف من
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
سلام خانومی....مرسی عزیزم....سلامتی...پس همزادمی جیییییگر....تو دلم جا شدی...مرسی عزیزم ماچتونم به مقصد رسوندم...بوس بک رفیق
مانلی
5 اسفند 93 14:59
وای من عاشق این مدل خوابیدن بچه هام..روزشماری می کنم نوبت منم بشه
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
آخی عزیزم انشالله بزودی
مامان بردیا اریایی
8 اسفند 93 0:43
منم با بردیا همین کارارو میکردم و فوری میومد بغلم میخوابد خیلی حال میده اینجوری ببوسینش
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
جیگرند این نینیا بخدا فرشته اند
الهه
22 اسفند 93 14:43
ای جونم .... عشق منه این آرمانی ببخشه منو که نمیتونم زیاد بیام به وبلاگ سر بزنم
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
من خودم هیچجا نمیتونم سر بزنم....درک درک درکدرک میکنم