پروژه نا تمام
سلام
ناراحتم ....قد دنیا ناراحتم...... .
همش منم و ناراحتی....ببخشید منو......................................................... .
یادم میاد روزای اول رو.....تا سه چهار روز شیر تو سینه نداشتم که به بچم بدم، تا دو روزه اول آرمان گشنش بود و کسی بهم نمیگفت بابا بچه اگه تا صبح بیداره یا گریه میکنه و همش با دهنش دنباله سینه است پس گشنشه. همش زیر سینه بود ولی باز گردنش میچرخید و همش ناله میکرد......(تو پرانتز توضیح بدم: از اول مشکلی تو گرفتنه سینم نداشت و کلا با ولع شیر طلب میکرد....یکم اوایل بخاطر زخم شکمم و نفخ زیر سینم!!!! سختم بود که بهش شیر بدم ولی اوضاع روز به روز بهتر شد.....
من هیچوقت خوابیدنی به آرمان شیر ندادم....هیچوقت نمیتونم مامانایی رو درک کنم که میگند بچه شب تا صبح سینه تو دهن میخوابند!!!! من اصلا اینجوری خوابم نمیبره.... آرمان از نوزادیش عادت داشت دو ساعت یبار پاشه و من نشستنی بهش شیر بدم و خودشم هیچوقت زیر سینم خوابش نمیبرد از بس شکمو بود در عرض 10 دیقه یه ربع سیر میشد و خودش روشو میکرد اونور یعنی بسه.....الهی فداش شم یادم میفته میخوام جیغ بزنم از ناراحتی!!!!!!)
خلاصه کجا بودیم، ها.....شب دوم، انقدر شب دوم نینی نا آرومی کرد که داشتم دیونه میشدم، بچه هلاک بود و من هیچی نداشتم تا بهش بدم...دست آخر تو نینی سایت کمک گرفتم و یکی از خانما که الان دوستم شده راهنماییم کرد که برو شیر خشک آپتامیل بخر و بده بچه بخوره....دکتر آرمانم که اون موقع مقیمی بود تاییدم کرد و گفت خوبه که استرس گشنگیه بچتو نداشته باشی تا شیرت خوب و روون شه.
گذشت و روز چهارمه بعد از زایمانم شیرم رگ و کرد و وقتی صبح از خواب پاشدم سینم بزرگ شده بود و من خوشحال....تو ماه اول شاید دو سه بار دیگه به آرمان شیر خشک دادیم...اوایل خواب آرمان درست نبود و من بی خوابی اذیتم میکرد دیگه ساعت 2 نصف شب تقریبا تمامه رسه منو کامل کشیده بود....گذشت و تو ماه سوم و چهارم با تپلتر شدنه آرمان من بیشتر کم میوردم این بود که شبا یه وعده بهش شیر خشکم میدادیم....اواخر ماهه پنجم و ششم رسیده بود به دو وعده....
از پایانه شش ماهگی و درست وقتی که آرمان به غذا خوردن افتاد، نامرده نالوتی سینمو درست نمیگرفت با بدبختی اول صبحها که خیلی گشنش بود به زور بهش شیر خودمو میدادم تا اینکه الان پنج شش روزی هست درست بعد از مریضیش دیگه کامل پسم میزنه.....وقتی میخوام به زور یا با قربون صدقه و قلقلک دادن یا با آواز خوندن برش گردونم سمت سینه قشنگ منو میزنه که یعنی ولم کن.... صبح بعد از خوابه هفت هشت ساعتش که معلومه خیلی گشنشه ولی بازم راضی نمیشه که شیر منو بخوره....
دارم دق میکنم....هنوز قطره های شیر تو سینم هست ولی داره خشک میشه....دیشب دوشیدمش و به زور 20 سی سی شد....یاد روزای خوب میفتم دو تا دو تا شیشه پر میکردم و اگر آرمان نمیخورد میریختیم دور.... !!! یادمه واسه خرید عید آرمان پیش بابا و عمه اش موند بعد از پنج شش ساعت که رسیدم به شوهری زنگ زدم که زود آرمان رو برسون، سینم داره میترکه!!!!! باز دووم نیوردم و سینه های مثل سنگم رو دوشیدم....
یادمه صبحها وقتی آرمان شیر میخورد باید مواظب میبودم تا شیرم تو چشماش نپاشه!!! تمام مبلای دورو اطراف پر از شیر میشد هر دفعه.......
آخ که چه دلم داره میسوزه و همش تو این دو ماه بغض میکنم....الان آرمان 6 روزه شیر نخورده و حتی سینه من آخ نگفت و حتی سفت هم نشد چه برسه به رگ کردن....حتی سینمم زود فراموش کرد!!!
حسرت میخورم، حسرت میخورم که خدا شیر رو به من داد ولی من نمیتونم دو ساله آرمان رو پر کنم....
حسرت میخورم و هر دفعه میگم شاید ایندفعه آرمان سینمو قبول کنه ولی اون هر دفعه بدتر منو پس میزنه....
دلم تنگ شده....مامانا حرفمو میفهمند وقتی بچه شیر خودتو میخوره یه حسه آرامش داری یه جور احساسه قدرت میکنی....حتی حس مادریت هم قلمبه تر میشه....
من دارم میسوزم دارم حرص میخورم ...
بعضیا میگند چون از اول شیر خشک دادی الان دیگه نمیخوره.....ولی شیر خشک از روز دوم با آرمان بود و آرمان درست از شش ماهگی سر به هوا شد......
حتی الانم شیر خشکشو مثه سابق نمیخوره و شیر یه وعده اش 150 سی سیه که اونم باید با ناز کشیدن بهش بدم....
بعضیا میگند بخاطر دندوناشه اما الان دو ماه شده و خبری از دندون هم نیست.
بابا بعضیا انقدر نظر ندید من خودم داغوووووووووووووووووووووووووونم
اعصابم بهم ریخته و پریشونم....سرم درد گرفته دیگه....
آقا پسری این شیر من بود که تورو انقدری کرد حالا دیگه اخ شدم؟؟؟؟؟
نامرد تو نمیفهمی به من اطمینان کن و به حرفم گوش بده، بیا شیرتو بخور و بذار سینم بازم پر شه....
مامان آرمان خیلی بدی.....