چهارده ماهگی
چهارده ماهگی شرور من گذشت و او هر روز بیش از دیروز تخس میشه و آتیش میسوزونه..خیلی فوضوووول و پر روئه جایی نیست که سرک نکشیده باشه عین قند شیرینه و با خنده های چهاردندونیش ذوقیترین آدم جهانم میکنه.ماما بابا گَ گَ بَه گااا تنها چیزاییه که به زبون قلبیش میاره و من همچنان تو فکرم....
چهارتا دندوناش بزرگتر شدند و دوتا دندونه دیگشم میخواد دربیاد و لثه اشو سفید کردن....بد قلقی زیاد داره همچنان ولی عسل بازیش بیشترم شده....اونطوری که میاد توبغل من سرشو میذاره رو پام یا رو شونه ام....اونطوری که میاد دراز میکشه تا مدتها من ماساژش بدم و حال میکنه....اونطوری که میاد رو کمر من میشینه و بازی میکنه...بازیاش با آرمان صدای خنده هاش....خدایا شکرت بخاطر آوردنش ولی نمیدونم تو این شرایط بدنیا اوردمش از سر گناه من میگذره یا نه...عذاب وجدان بدی دارم نسبت بهش.تازه من به حساب خودم چقدر نشستم عاقلانه فکر کردم و همه جوانب رو سنجیدم و این بچه رو دعوت کردم به این دنیا خدا هم خیلی سریع به من هدیه اش داد نکنه من ......
خدایا پشت وپناهه پسرای من باش اگر من یا باباشونم نبود تو مراقب این گلای من باش من دارم تمام سعیمو میکنم ولی......لعنت به این سالی که گذشت لعنت به کرونا لعنت به همه چیز.....
✍️
به قول آرمان ته وویسای مدرسه اش خُدااااااافظ