19 ماهگی
خوب سلام سلام
من اومدم.
من اومدم ...............تا به موهات گل شقایق بزنم !!!!
19 ماهگیه عسل مسل مامان الهام گذشت....
به سرعت میدوئه
میخزه
میجهه!!!
میپره
میچرخه
میخوابه
سینه خیز میره
چهار دست و پا میره
چهار نعل میره و و و و ......
اینارو میگم که متوجه عمق شیطنتای شازده بشید.....
تازگیا پرتاب وسایل هم به دیگر آپشنای باحالش اضافه شده و کله هم میزنه به همه....
دماغ منم مورد عنایت قرار داد....
ایشون نیاز به 40 تا مادر و پدر دیگه هم داره.
واقعا چشمای ما کافی نیست.
یبار سرسیستم کارامو انجام میدادم و محمد مراقب آرمان بود....
دست بچه لای در آهنیه بالکن موندو کلی خونریزی کرد و اصطلاحا گوشت تن بچه ام آب شد بس که ضعف کرد....
چون خون میومد مشخص نبود چه اتفاقی افتاده و گریه آرمان بند نمیومد که سریع لباس پوشیدیم و رفتیم بیمارستان معرووووف پیامبران..............
اونجا یکم که گذشت وقتی ما منتظر پذیرش شدیم آرمان دور افتاد تو بیمارستان و دوست دختر پیداکرد و تنها جایی که نرفتند اتاق عمل بود...به همه جا سر میزدند و پرستارا با خنده میوردنشون بیرون.
دخمله از آرمان بزرگتر بود....هی آرمانو ماچ میکرد و تو بغلش فشار میداد!!!
کل مردم داشتند کارای این دختره رو میدیدند تازه یکی از زنا به من میگفت دوره زمونه عوض شده دخترا دنبال پسرا میفتند! منم خندیدم بعدا که آرمان اومد پیشم گفت عههه پس این پسر شماست
البته از اونورم آرمان شاکی بود . نق میزد و فراری بود از دختره..... یه چیزی تو نگاهش میگفت که این سیریش کیه دیگه
خلاصه که مع الوصف آرمان هیچیش نبود و حتی ناخنشم چیزی نشده بود و ما پول ویزیتو پس گرفتیم و برگشتیم
آرمان به حرف نیفتاده.....
گاهی اوقات درجا تا یه کلمه ای میگیم پشتش سریع تکرار میکنه.
ولی چون بعدش دیگه نمیگه نمیتونم بگم که جز کلمات ثابتشه و فقط در لحظه همه متوجه میشند که آرمان تلفظ کرد....
داداشو قشنگ میگه
قام قام میگه یعنی موتور سواری
ده دیقه میگه!!!
سوئییت درمز که واژه ای انکلیسی ست رو مدام تکرار میگه!!!
و آرمان کلا خیلی سر و صدا داره
مدام داره صحبت میکنه
ولی زبونشو ما متوجه نمیشیم
شاید دوتا کارشناس زبان آلمانی یا اسپانیایی بیاریم ببینند میتونند رمز گشایی کنند یا نه
آرمان کلا با بچه ها خیلی مهربونه و ذوق میکنه....
با صدرا که عکسشونو اون آخر گذاشتم خیلی قشنگ کنار میاد....
گاهی اوقات نا خواسته گریه اش میندازه ولی اصلا دست بزن نداره....
این روزا داییم از اصفهان اومد
همین صدرا و خانواده محترمه اش چند بار مهمونمون بودند
و کلا سرمون شلوغ بود و من خیلی خیلی خسته ام.
اگر نمیام یا پست نمیذارم شاید همش به مطلب تلنگرم ربط داشته باشه....
مطلبای تلنگر حال واوضاع اصلیه خودمو میگم و در اصل درد دلمه و شاید بعدها کلشونو حذف کنم
رمز رو به کسی نمیدم و امیدارم بقیه دوستای گلم درکم کنند و همراهم بمونند....
خیلی صحبت کردم و مطلب به درازاکشیده شد نوبتی هم باشه نوبت عکسسسسسهههههه
عکسای نوزده ماهگیه جیگر طلام
عشق آرمان و خاله اش خیلی قشنگه
یه مرد باس مردونه بشینه
آرمان و صدرا ! تو تلنگر یادم باشه یه چیزی بنویسم
بدرووووود