10 ماهگیه آرمانه فنچ با یه هفته تاخیر اونم نصفه نیمه از راه رسید!!
سلااااااااام
بالاخره من تونستم بشینم پای سیستم و کلی عکس آوردم براتووووون....
( این نوشته های مشکی واسه دو قرن قبله، الان باید بگم زکی! نمیتونی عکس بذاری... یذره از بالاخره بیشتر و یک هفته است دارم تلاش میکنم و آخرم نصفه نیمه میفرستم واسه پخش.....خخخ.....)
بی مقدمه بریم سر اصل قضیه....
پسرک رو بردیم دکتر و وزنش 11200 شده بود با قد 74 که دکتر گفت اگر روند اضافه وزنش همینطور صعودی بره جلو ماهه دیگه واسش آزمایش مینویسم....منم که جدا چشم ترسید غذای آرمان رو نرمال کردم و بشقاب غذاشو تقریبا نصف کردم....جالب اینجاست که آرمان هیچ اعتراضی به غذای کم شدش نمیکنه و اتفاقا شکم گردالیشم جمعتر شده....
حالا از خلقیات و عسل بازیاش بگم....
پسر مهربونم بای بای کردن رو از مامانم یاد گرفته و بای هم میگه...دستاشو خیلی ناز تکون میده و با ژست کامل خداحافظی میکنه
یجارو میگیره و ادای بلند شدن رو درمیاره و کونشو هوا میکنه...ژست چهار دست و پارو هم میاد ولی هنوز نمیتونه...اصلا دوست نداره رو پاش وایسه و جیغ میزنه از عصبانیت و به زور میشینه سرجاش...
آقا گفتن هم به حرفاش اضافه شده.
تازگیا نون و بیسکوئیت که میدم دستش قشنگ میتونه بدونه خفه شدن کلشو بخوره!!!...قبلا تا یه تیکه بزرگ میرفت تو دهنش عوق میزد ولی الان یاد گرفته و اول با لثه های بی دندونش میجوئه و بعد قورت میده...الهی من اون لب و دهنتو بخورم عشقمممم، قیافت وقتی گندمک میخوری دیدن داره مثه پیرمردایی
پسملک بلا شده و انگار چند روزه اون آرمان رفته و یه آرمانه دیگه اومده ترازو رو با دست بلند میکنه... زیر مبل و تخت میره، میز تی وی خونه مامان اینا رو داغون کرده...سیم آنتن رو میکشه و کشوهارو باز میکنه...روانیه همین شیطونیاتم...رو زمین بند نمیشی دیگه همینطور که نشستی همش میخوای یجوری بخوابی تا بتونی قل بخوری و بری خرابکاری کنی
5 روز بخاطر عمل بینیه خاله اونجا موندیم و این حضرت آقا تا تونست آتیش سوزوند و کلی هم بخاطر نزیک شدن به خاله اونو میترسوند...خخخخ
(از دیشبم که بخاطر یه دلیل نا معلوم تب خفیف داری و بی حال شدی....دیشبم رسما آسفالتمون کردی از نا آرومی...امیدوارم از دندونت باشه و قبل یکسالگی لا اقل یه دندون دربیاری!!!)
عاشقتم دیگه گفتن نداره با گذشتنه روزا تو همش شیرینتر میشی و ماها عاشقتر...تو تمام داراییه منی آرمان...مامان الهی زنده باشی الهی شاد و خوشحال باشی همیشه، الهی هرچی غم و سختیه بخوره تو ملاجه من و هییییییییچوقت ناراحتی پیدا نکنی...نمیدونم چطوری شد که انقدر دیونت شدم نمیدونم چی شد که خدا انقدر به من لطف کرد و تورو مرهمه همه تنهاییام کرد...میدونم ماله من نیستی، میدونم تو خونمون مهمونی و یه روزی میری سراغه زندگیت، بدونه انتظار بهت عشق میدم و دوست دارم همیشه به خوبی ازم یاد کنی دلم میخواد انقدر بهت محبت کنم که توام منو دوست داشته باشی و از ته قلبت بهم محبت کنی...تا روزی که زنده باشم نفسم به نفست بنده، تمامه هم و غمم رسیدگی به توئه...
اگر یه روزی نبودم منو یادت نره و بدووووووووووووون که خیلی میخواستمت ...خاطر خواهتم دربست...
بریم واسه عکسای آرمان....آلبوم 10 ماهگی
فردای برگشتمون از اصفهان...تو بغل آقاجون بازی میکنی...
آرمان و دختر عمه و نوه عمه
آرمان نازم خونه مامانی اینا
و شیطنتای این عبضی
دیگه باید از زیر تخت و مبل و تیر تخته بکشمت بیرون....دنده عقب میری لامصب!!
اینم صحنه ژست بلند شدنت!!!
شیطونیای گل پسر
اینم اولین تیپ گرمت بعد سرمایه یهوییه تهران
حموم این توله بهترین لحظاته، از بس که عشق میکنه تو آب....
دیگه واسه فرستادنه این پست خیلی دیر کردم...
کلی عکس خوب مونده رو دستم که آپ نشد که نشد ....
فعلا همینارو داشته باشید تا پست بعدی انشاالله