پسرک زبل خان
سلام گله پسر
عسل مسل چطوری؟؟؟؟؟هر روز که میگذره خوشگلتر و شیرینتر و بااااامزه تر میشی....14 اردیبهشت یعنی حدودا تو سن 4 ماه و نیمی در یک حرکت سلحشورانه ی دیگر به صورت کاملا یهویی دمر شدی رو شکمت ........ منو میگییییییی چشام چهارتا شده بود خونه مامانی اینا هم بودیم دایی و خاله و مامان جونم کلی واست ذوق کردند.
همچین دوان دوان دوربینو بغل کردم از تمامه زوایا ازت عکس گرفتم و این لحظه تاریخی رو ثبت کردم!!! ایشالله سینه خیز و چهار دست و پا و راه رفتنتو ببینم عشقمممممممم....جونه مامان از چشمات شرارت میباره اگر میبینی قراره زود راه بیفتی و به زحمت بیفتی خونه رو کن فیکون کنی بییییییییی خیال چه کااااریه دیرتر راه بیفت! هان؟ لا اقل متمدن باش به وسایل خونه کار نداشته باش!!!!
عین ماهی میمونی در این حالت!!!!قربووووووووووووونت برم
حالا بذار از یه حس و حال برات تعریف کنم ( تو پرانتز بگم شما دیشب که نه! امروز صبح ساعت 6 خوابیدی!!! تا 2 ظهر!!!)
یه وقتایی هست که بابایی میخوابه من شمارو نگه میدارم تا ایشون استراحت کنه یه شبایی هم هست که مامانی شیر میده و به خیال خودش نینی تا حداکثر نیم ساعت دیگه خواهد خوابید و به این خیال کوچولو رو به باباش میسپره و میره که زودتر بخوابه.....چشما گرم میشه و یه صدای نق میاد....دوباره چشمارو میبندی ولی دوباره یه صدای دیگه....یه لحظه حس میکنی هوشت رفته که صدای گریه میاد یه حس خیلی بد سراغت میاد که نمیدونم دقیقا اسمش چیه وقتی آرمان گریه میکنه حتی اگر اون موقع رئیس جمهورم بخواد باهام حرف بزنه به حرفش گوش نمیدم تا برم سریعا گریه آرمان رو قطع کنم این حالت گاهی با طپش قلب هم همراهه!!!!
داشتم میگفتم اون حس غریب رو از خودم دور میکنم و میگم بابایی پیش بچست پس نباید نگرانه گریه باشم خودمو میکوبم رو تخت و با یه حرصی رو اون یکی پهلو میخوابم یه مدت که شاید 5 یا 6 دیقه باشه خوابم میبره تو اون حالته نیمه هوشیار صدای بچه میاد، تو ذهنم ترسیم میکنم که مثلا پاشم و 4 تا مشت بکوبم رو تشک یا پاهامو تا جاییکه میتونم ببرم بالا و بکوبم رو زمین یا حتی گوشیم که خیلی هم بی گناه به نظر میرسه رو بزنم به دیوار تا خرد شه!!!
اما خب حسه هیچکدوم از این کارا رو ندارم تمام این تصورات شاید 10 دیقه ای طول بکشه که یه دفعه صدای آرمان بالا میگیره و به خودم میام که دارم از اتاق تلو خوران بیرون میرم و بعد از اون همه عصبانیت یه خنده زورکی میزنم و به بابا میگم: اوووووم پسرک نمیخواد بخوابه؟
این حس و حاله معنوی خیلی وقتا تکرار میشه و من فقط باید صبوری کنم البته گاهی اوقات زیر لب یه چیزایی هم بهت میگم ولی زیاد جدی نیست.....
آخه مگه میشه از دست این قیافه وااااقعا عصبانی شد؟؟؟ نمیشه دیگه.... قربونه کله کچلت بشم کم کم داره موهای جلوت درمیاد وای که موهات درآد چه ناس بشی....بجاش من 1 ماهه که موهام داره عجیب میریزه و گل بودم به سبزه نیز آراسته میشم!!!
اینجا هم بغله مامان جونی و دایی هم داره برات ادا اصول درمیاره و توام با خنده هات دل هممونو میبری....نااااازتو برم جیگر...ممه هاتو بخولممممم....عکسای قشنگت خییییییلی زیادند و من فقط میتونم تعداد خیییلی کمیشو اینجا بذارم....حدودا واسه هر ماهت 300.400 تا عکس و فیلم داری و بازم به نظرم کمه چون میدونم که دلم واسه این موقعهات تنگ میشه ...