آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

اولین ماما گفتن دونه الماسم

امشب کوچولوم برای اولین بار گفت ما ما بارها هم تکرار کرد و با مکث هی ما ما ما ما کرد برامون و حسابی دلمونو برد الهی فدای اون لبات برم که م رو تلفظ کرد بالاخره انقدر دیر حرف زدی که ذوق مرگ شدم دیگه امشب ۵ام دی بمونه به یادگار🥰 برای یلدا هم با مامان ست کرده بود تو قرعه کشی برند لباسشم برنده شد بیبیه خوش شانسم🤗 پول خود لباسش صد تومن بود که درومد دیگه همین دیگه فعلا...
6 دی 1399

سه ماه غیبت داشتم با کوله باری از عکس اومدم

اُف بر من اُف چند ماهه پست نفرستادم اُف... وا اَسَفا بچه من چهارتا دندون دراورد دوتا رو توی یازده ماهگی اول از بالا نیش زد سمت چپش بعد پایین سمت چپ بعد توی دوازده ماهگی اینبار از بالا سمت راستی و پائینیش درومدند که هنوزم نصفه نیمه اند همشونو کامل درنیومدند....هنوز راه نیفتاده و انگار قصدشم نداره حرفی نمیزنه همون بابا و گاگا و عه عه و داد بیداد ...واکسن یکسالگیش بدون حتی یکبار استا خوردن گذشت فقط وزنشو گفتن زیاده که رژیم دادن ولی کو کسی که رعایت کنه تازه از نظر من وزنش استپ کرده و خیلی وقته دوازده کیلو مونده و ظاهری هم از آرمانم تو این سن لاغرتر بنظر میرسه....همچنان کرونا ادامه داره و چند تا کشور تک و توک تو این دوهفته واکسن زدند ولی هنو...
4 دی 1399

نه و ده ماهگیه دلبر و کلاس اولی شدن آرمان جانم

نه و ده ماهگیه دلبرم گذشت و انقدر مشغله داشتم که نتونستم آخر سر مطلباشو بذارم... آق رادمانو بعد از یه شمال پنج روزه اصفهانم بردیم و در کمال حیرت و پشیمونی و غلط کردم گویان ۲۳ مرداد عروسی هم بردم....تو تمام مدت جشن من داشتم از استرس و نگرانی له میشدم....خیلی خاطره بدی شد خداروشکر که اتفاقی نیفتاد و کسی مریض نشد. بلا و مریضی از همه دور باشه ایشالله من که انقدر به قرنطینه معتقد بودم یه عذاب واقعی بود برام....خلااااااصه بی خیال.. گذشت. پسر تپلیه تنبلم این رفت و آمدا روش تاثیرگذاشت وقتی برگشتیم تهران به وضوح تغییر کرد و هی یه پاشو پیچ میداد وسعی میکرد بره رو حالت چهار دست و پا....سه چهار روز طول کشید تا بالاخره تونست ۴ شهریور بصورت کاملا مست...
21 شهريور 1399