آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

13 ماهگی

1393/10/28 16:20
968 بازدید
اشتراک گذاری

 

184.gif182.gif

 

سلام سلام پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

آقا پسر خوب الان خوابیده و مامانی یکم تونست بیاد بشینه و نگاهی به وبلاگ بندازه...

13 ماهگیت دیروز تموم شد و شازدم این ماه با عدد نحسش رو پشت سر گذاشت....رفتی تو 14 ماهگی و دیگه آقا شدی واسه خودت...

اینروزا آوازه خوان شدی و صداهای مختلفه آشه ایشه دد ماما بابا ننننه نه بوووو و از این دست اصواته نامفهوم رو از خودت در وکنی!!! منم گاهی همراهیت میکنم و تو وقتی میبینی من از توام دیوونه ترم شوکه میشی و به من گوش میدی و بعدم از ذوقه اینکه وااااای مامانم چقدر خوش صداست میای سرتو میچسبونی به من که بغلت کنم ولی خوب من آدم الکی هرتکی ای نیستم....کاااااار دارم میفهمی؟ باید برم به غذام برسم بغل کن خواننده محبوبتو زود میخواد بره!!!!

این روزا خیلی زودتر یاد میگیری....تا میبینی ماشینت رو زمین میکشم و ولش میکنم که خودش راه بره توام دقیقا همینکارو میکنی و ماشین رو روی زمین میکشی...

تا رو جایی ضرب بزنم توام شروع به اهنگ زدن میکنی.تا قرش میدیم قرش میدیخنده

به محض اینکه چشامو ریز کنم و تصمیمه حمله بگیرم مثل فشنگ از جات میپری و فرار میکنی...قدماتم بلندتر شده...لبه میز و مبلا رو میگیری و تند تند جابجا میشی....

                                                       

این ماه دکتر نبردمت و دیگه هم دوماه یکبار میبرمت . قدت واسه 12 ماهگیت 77 بود و و وزنت 11  کیلو و هشتصد....

ماشالله روند رشدت همیشه صعودی بوده و الان دو ماهه شیب نمودار وزنت کمتر شده و داری از خط قرمز برمیگردی رو نرمال...

این روزا وعده های غذاییت با ما (البته در صورتیکه من مناسبه تو بدونم) با ما یکی شده...غذاهای خودمونو با قاشق و آب نرم میکنم و توام عینه بنز میخوری ، البته لقمه های کوچولو میدم که نپره گلوت...جوییدنت بهتر شده ولی هنوزم حق میدم نتونی غذاتو قورت بدی آخه با دندونه جلو که آدمیزاد نمیتونه غذا بخوره...

پیشمرگت شم مادر....

آرمان لطفا موهات زودتر پر و بلند شه....دلم میخواد بریزه رو شونه هات خیلی خوشتیپ خواهی شد، وواااااای                                                              http://eshghamm.blogfa.com

وقتی این روزات رو میبینم کلی ذوقمرگ میشم...اینکه تو بزرگتر میشی و با ما رابطه بهتری برقرار میکنی...اینکه من میتونم باهات حرف بزنم و تو جوابمو بدی....باهات بازی کنم، بریم بیرون باهم بگردیم....بدونم تو چیا دوست داری چه چیزایی رو ترجیح میدی یا درمورد فلان قضیه چه فکری میکنی...

با خودم میگم مثلا ما وقتی سوار ماشین میشیم آرمان پیش خودش نمیگه الان ما کحا میریم؟شکلکهای مژی جوووووونg

یا مثلا بعد ازظهرها میخوام بهش عصرونه بدم اون دوست داره چی بخوره و چیو ترجیح میده؟شکلکهای مژی جوووووونg

واقعا روزای قشنگیه خییییییلی قشنگ....

ببخشید جناب فقط یکم از نق نقه شبونه ات کم کن و کمتر خرابکاری کنhttp://eshghamm.blogfa.com/آها لطفا دست از سر کچله تلویزیونم بردار...تا نندازیش بیخیال نمیشیکچل

خونه نساختی که ویروونه ساختی!!!!!! soldier baby

ماه دی ماهه بدی بود افسردگی داشتم یکم...پارسالم همینجوری بودم...اما یه چند روزه با به یاد آوردنه یه سری خاطرات خیلی حس و حاله خوبی پیدا کردم : شکلکهای مژی جوووووونg

قضیه از این قراره که اطرافیان و دوستام همه میدونند من قبل از بدنیا اومدنه شازده همیشه تو دنیای خیالیم یه پسر بچه به نام راستین داشتم!!!اینکه میگم قبل بدنیا اومدن یعنی برمیگرده به 18، 19 سالگیه من.

البته ماهم میخواستیم اسمه آرمانو راستین بذاریم ولی به دلایل محرمانه این کارو نکردیم!!!خندونک

این آقا پسر خیالیه من تو دانشگاه تو رستوران تو همه جا با من بود در این حد که حتی دوستامم باهاش حرف میزدند.....درصد ترامادول خییییییلی بالا بود!!!!گاهی دعواش میکردند و میگفتند الهام بیا بچتو جمع کن زد پالت رنگارو ریخت تعجب یا اسطقدوس!!!!گیج

حتی وقتی عروسی کردم کنار من وایمیساد تا من آشپزی کنم!!!! تو دورانه بارداری هم خیلی کم خودشو به من نشون میداد...ولی با اومدنه آرمان تقریبا منو گذاشت و رفت و فراموشم شد..... شایدم ناراحت شده از دستم...شایدم نمیخواد آرمان رو برنجونه...من جفتشونو دوست دارم!!!!!!!!!!!!!!ترسوالان میگید دیوونه شدم...

همیشه یه تصور ذهنی از قیافش داشتم، یه پسر با پوست سفید موهای مشکی و لخت و نسبتا توپول موپول...

چند روز پیش آرمان درست مثل تصورات ذهنی من با یه دست لباس سرهمیه سفید آبیش کنار لباسشویی وایساده بود و من داشتم آشپزی میکردم....نگاش که کردم دیدم وااااای این چقدر شبیه راستینه خیالیمه شکلکهای مژی جوووووونفقط آرمان سبزه است و صورش یکم گردالیتره...ولی واقعا از پسر خیالیه من جذابتر و با نمکتره....آرمان خنده هاش و عشوه هاش خییییییییلی باحالتره...http://eshghamm.blogfa.com

خلاصه که مامان دیوونه کلی ذوقمرگه این جذب فوق العاده خیالاتشه....

شاید به نظر شماها یکم حرفام مسخره بیاد (الان میگید یکم که نه خیلی) ولی من کلا مسخرم دیگه!!! خخخخ 

خب اینم از پست 13 ماهگی....من رسالت خود را انجام دادم...اگر نمیفرستادم عذاب وجدان میگرفتم....

 

                  

 

دیگه با نبود عکس هم بسازید دیگه!!!            

   یعنی بسازیم......          

 

 

پسندها (1)

نظرات (13)

سمیرا
28 دی 93 18:16
جیییییییگگگگگگررررر الهیییی
ارغنون
29 دی 93 8:34
آي گفتي الهام جون. يعني ديگه از دست اين وروجك ها خونه نداريم ويرونه است!!! ما كه هرچي بوده از دستش از روي ميزها جمع كرديم و گذاشتيم رو ميز ناهارخوري. ولي اشكال نداره فداي سرشون. انقدر شيرينن كه آدم تمام شيطنت ها و غرغرهاي شبانه شون رو هم به جون ميخره. دي ماه براي ما هم خوب نبود. همه اش مريضي بود. خدا رو شكر داره تموم ميشه. چه بامزه بوده كه يه پسر خيالي داشتي. معلومه كه خيلي بچه دوستي. واي خدا پاهاي توپولوش رو نگاه. اگه اونجا بودم گاز گازش ميكردم. خاله قربونش
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
بله که فدای سرشون ولی کچل شدم دیگههههخخخخخ...البته من واسه شیطنتاش اذیت نمیشم همون نق نقای شبونه اش بده فقط مرسی که با مشغله های زیادت بازم وقت میذاری و به ما سر میزنی....
مامان زری
30 دی 93 2:05
چرا این عکسو گذاشتی آخه من چه جوری مانیتور رو گاز بگیرم چرا با اخساسات ما بازی میکنی
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
این عکسو صرفا جهت مردم آزاری گذاشتم
مامان زری
30 دی 93 2:09
راستی حواست باشه فافا تلویزیون ما رو اونقدر زد توی صفحه اش یه گوشه ش لامپاش سوخته .اشتباه کردم باید می زدم تی وی رو به دیوار . با قاشق زد
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
ای داد ای امان....خدایا خودت به خیز بگذرون
مامان کیمیا
30 دی 93 17:54
خیلی جیگری عززززیزززم.
مامان دخمل طلا
2 بهمن 93 9:13
سلام ما رو که یادته؟ ۱۳ماهگیت مبارک عزیز خاله خاله فدای آوازه خونی هات الهام جون چه خیالات با حالی داشتی بوووووس واسه خودت و پسری
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
من دیگه عمرا یادم بره نازنین رقیه بود دخترت...خخخخخخخخخ مرسی خاله گله...خیلی مهربونی....میبوسمت
مامان لیلا
3 بهمن 93 11:21
اصلا عکس گذاشتنت تو حلقممممم
مامان محمد پارسا
4 بهمن 93 14:00
یه گاز از اون پاهای تپلش بگیر از طرف من. نگیری نامردی الهام
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
شک نکن که اینکارو میکنم
مامان دخمل طلا
6 بهمن 93 9:41
پس چرا جواب کامنت منو ندادی؟
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
من اول تایید میکنم بعد یکی یکی از کوتاه به بلند جواب مینویسم....ارمان هی منو میپرونه از جام...تاحالا دیدی نظری رو بدون جواب بذارم؟؟؟ عاشقتم به دل نگیر
نگین
6 بهمن 93 11:49
چه پسل نازی ماهه مثل همیشه داشتم نظرات وبم میدیدم یهو وب شما دیدم .وای خیلی وقته سر نزدم پسرتون گل پسری شده برا خودش
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
مرسی گلم من خودمم خیییییلی کم میرسم به وب خودم سر بزنم....ولی هر دفعه اگر وقت کنم دونه دونه وبلاگای پیوند رو نگاه میکنم
مامان زری
7 بهمن 93 0:43
کی میای؟
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
بابا بدون عکس بهم حال نمیدههههههه
مامان بردیا اریایی
7 بهمن 93 3:10
13ماهگیت مبارک عزیزم ایشاله 120ساله بشی خدا جفت بچه هاتو برات نگه داره ایشالله نگران نباش یکم با راستین مهربونتر بشی دوباره میاد پیشت اون پاهای تپلیش رو عوض من گاز بگیر مدیونی اگه نگیری
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
مرسی مامان گله...خدا پسر شمارو هم حفظ کنه...نه قربونت همین یکی نصفشم واسه من زیاده....یدونه دیگه نمیخوام یه گاز کوچولو رو میتونم قولشو بهت بدم
مامان الهه
14 بهمن 93 15:13
asheghe jomle bandiatam elham man hch vaght nemitonam mesle to injuri ghashang harf bezanamo vase pesaram webloge be in ghashangi besazammm vaghean honarmandiiii
مامان الهام جانِ جانان
پاسخ
جیگرتو....تو خوبی که اینطوری فکر میکنی....حرفای وبلاگه توام خیلی دلنشینه عشقم