حالمان خوب است
سلام
حاله همه ی ما خوب است...فقط حس و حوصله ندارم ...سرمان بسیار شلوغ است...آتلیه رفتیم....اونجا گریه کردیم از گریه های آرمان، عکسا اومد، کوبیدیم دیفال ...
چند روز بی نت و پی سی بودم...
آرمان با عرض خسته نباشید چهار دست و پا شد تازه...یه هفته ای میشه...
سومین دندونش 8 آذر از پایین نیش زد...
سر خوابیدن شوخی و مسخره بازیش گرفته همش پستونکشو توف میکنه تا من دنبالش میگردم هر هر به بدبختیه من میخنده....
سر سیب زمینی پیاز میره و پخش و پلاشون میکنه....
کابینتارو چسب زدم که دستاش هی لای لولاهاش گیر نکنه....
لگوهاشو میپاشه و دوباره مودبانه جمع میکنه...
در لباسشویی رو میکوبه به هم...
رخت آویز و دسته جارو برقی و در خونه و گاز یه شعله ی تو آشپزخونم شده جزء فیوریتاش!!!
پسر نگو بلا بگو . آرمان نگو شیطون بگو .
بسیار دهنمان را مورد عنایت قرار داده...
از بس که وبلاگ حالمو گرفت باهاش قهر کردم....من دوست دارم پستام پر از عکسای شازده باشه دوست دارم مثل قدیم زود آپ مطلب تموم شه...این آخریا یه هفته ده روز طول میکشه تا پست رو آماده کنم...
خستم کرده دیگه....عکسای یازده ماهگی و دوازده ماهگی مونده....حتی واسه پست تولدش دیگه ذوقی ندارم...دوستامم یکی یکی مارو یادشون میره....شاید همه مطلبارو سیو کنم و بقیه خاطرهاشو تو دفترچه بنویسم....خلاصه که قطعه امید کردم از اینجا....حالمو گرفته...