آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

6سال و 3ماهگی آرمان/4 ماهگی رادمان

1398/12/25 17:27
172 بازدید
اشتراک گذاری

دوروز قبل از سه ماهگی رادمان مریض شد و سرفه های پشت هم میکرد...تب اصلا نداشت ولی خوابش تحت شعاع سرفه هاش مختل شده بود تا ده روزم طول کشید ولی دیگه در ادامه یکم آب خوش از گلومون داشت پایین میرفت که خوردیم به قرنطینه خونگی....حتی عقد پسر عمه اشون علی هم نرفتیم و ما لباسامونم خریده بودیم 😢

دقیقا الان 24 روزه که تو قرنطینه هستیم و تو این مدت فقط دوساعت رفتیم خونه مامانم و یه سر هم برای واکسن چهارماهگی پسرک، بهداشت.

خیلی خیلی روزای سنگینیه که فقط سعی میکنم زیاد تو فکر نرم و الا استرس میگیرم.

رنگ آفتاب رو دیگه نمیبینیم و آخر این هفته جمعه هم عیده و اصلااااا وابدا دیگه دل و دماغی ندارم....نه خونه تکونی نه خرید عیدی نه هییییچی

وقتی ما کوچیکتر بودیم دنیا انقدر جای بدی نبود....عذاب وجدان دارم بخاطر بدنیا آوردن بچه هام

اگر یه روز بگند چرا مارو بدنیا اوردی ما این زندگی رو دوست نداریم من از غصه میمیرم

بخاطر اونا اصلا منفی بافی هم نمیکنم و یجورایی واسه خودم ممنوعش کردم

رادمان دو هفته اس که دستاشو خیلی نمور میاره بالا تا یه اسباب بازی رو دستش بگیره

نزدیک یه هفته اس یه کوچولو صدا دار میخنده

داد و بیداد و آقا گفتنش هم به راهه کاملا

یکم بخاطر مریضیش وزنش داشت استپ میکرد ولی قهرمانان دلاوران نام آوران در یه حرکت انتحاری شد 7700 و این شد که بهداشت گفت وزنش زیاده

دور سرشم بزرگه

من اذعان نمودم که به داداشش رفته و بچه های من کله گنده و تپلند ولی به خرجشون نرفت و گفتن 7ام عید برای پیگیری بیشتر باز بیاید بهداشت اندازه بزنیم!

تب واکسنش خفیفه و از 37 و 80 بالاتر نرفته ولی امروزم یعنی روز چهارم ادامه داشت

یکم نگرانم کرد که زنگ زدم و سوال کردم و گفتن مشکلی نیست طبیعیه

ولی دیگه سعی میکنم شب بهش استا ندم چون دیروزم دوبار بهش دادم...12 ساعت یکبار بدنش یکم گرم میشه و 37...37و نیم میشه

مثل آرمان وحشیانه تب نمیکنه و حالش بد نمیشه

بیقراریشم خیلی کمه

حتی پادرد نداره

استرس کمتری میده بهمون

آرمان عذاب الیم بود هر واکسنش تن و بدنمون میلرزید موعد واکسناش میرسید

به هیچ واکسنی نه نمیگفت و واسه همشون تب باااالا میکرد

بزنم به تخته یه کوچولو سر این یکی شانس آوردم

کلا نوزادیش از آرمان خیلی راحتتر بود

درسته تا پنج روز سینه نگرفت ولی در ادامه اش هم کولیکش زیاد نبود هم جیغ جیغش کمتر

البته منم بخاطر تجربه عادت داشتم و سورپرایزی در کار نبود برام

اقا بچه دوم واقعا استرسش کمتره ولی راحتتر نیست زیاد

چون آقا رادمانم خیلی آسون نمیگیره به ما

غر غرو پر روئه😁مدام میخواد بهش نگاه کنیم باهاش حرف بزنیم بازی کنیم یا بغلمون باشه!!!

رو زمین نمیمونه

آرمان جانم که با شروعه قرنطینه دیگه مدرسه نرفت و بطور مجازی کارای کلاسو انجام میدند و بعبارتی یه آب باریکه اس فقط و همچینم فایده خاصی نداره.

مشق نوشتنش روون شده

تو نقاشیاش کنترل بهتری داره، رنگ آمیزیاش به مرااااتب بهتر شده

حروف رو بهتر متوجه میشه

تو عدد 14 و 15 مشکل داره!!!!

شمارش و ریاضیش بدک نیست ولی چنگی به دل نمیزنه و من یه حدس قریب به یقینی میزنم که ایشان هم همچون خودم ریاضیش خوب نباشه و در امر هنر بهتر باشه

چون حفظیاتشم میلنگه لعنتی!!!

خلاصه که خیلی دوست دارم آینده روشنی رو برای تحصیلش متصور شم ولی یکم واقع بینترم!!!

همه که نباید دکتر مهندس باشند این همه شغل😂

خیلی زوده واسه این حرفا

ولی من خودمو آماده میکنم😆

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)