آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

پنج سال و دو سه ماه !

1398/1/24 1:45
199 بازدید
اشتراک گذاری
قضیه تنهایی خوابیدنت و غذا خوردنت باز منتفی شد.... بهونه ترس داشتی واسه خواب و بهونه خستگی که آی نمیتونم غذا بخورم کوه کندم شما بهم غذا بدید....باباتم که طاقت کم خوردنتو نداره به خودت باشه نصف بشقابو بعد دو ساعت که خوردی میگی بسمه....هیچوقت خداهم گشنه ات نیست و غذا نمیخوای....هروقت بگیم آرمان غذا گریه ات میگیره
پسر لوسه مامانی
باهات که دعوا میکنیم میگی چرا اینطوری باهام برخورد میکنید من بچه ی یکم بزرگم....مامان باباهای دیگه اینطوری نمیکنند....دلم کبابت میشه....قربونه صبوریت برم که در مقابل همه با گذشتی.
عذاب وجدانتو دارم که چرا گریه اتو درمیارم و سرت داد میکشم.....ببخش مامانی...همش سعی میکنم جبران کنم مثلا خودمو تبرئه کنم....سریع به ده ثانیه نمیکشه خودم پشیمون میشم و هی بوس و بغلت میکنم....میترسم این عصبی بودنه باهام بمونه و بیشتر شه هی....تو اصلا بد نیستی آخه فدات بشم....یکم گیری فقطخیلی هم سوال میپرسی....آدم از کوره درمیره که بیجا میکنم....اکثر بحثامونم واسه مسواک و خواب و غذاست...نمیدونم چرا عادت نمیکنی و خسته نمیشی از مجادله
خلاصه که ناراحتتم بخدا.....قربونه ریختت بشم قند عسل




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)